سلام غربت زیبای صبح فروردین رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر اردیبهشت ممنوعم نگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز خردادی ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناس برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت مرداد را وجب کردم شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر به کارنامه ی مردود ظهر شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد و مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت آبان رسید و بارانش شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود درست اخر صف ایستگاه آذر بود
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستم دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود
که دی سوار شد و آسمان به حرف آمد و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟ ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟
خواستم گریه کنم قلب صبورم نگذاشت وقت زانو زدنم بود غرورم نگذاشت
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ! درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ
نرسیدن به تو آغاز کماست
اینجا کسی برای کسی بی قرار نیست من در کنار پنجره ام او کنار کیست ؟
من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم ؟ تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری ؟!