اشاره ای نظری یا کرشمه ای با تو به شوق روی تو با سر دویدنش با من
هوایت می زند بر سر دلم دیوانه می گردد چه عطری درهوایت هست نمی دانم نمی دانم
تو را به جانم انداخته این عشق
تو هم به من فکر می کنی آنقدر که من به تو ؟
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
باز با ما سری از ناز گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار ؟
تو از من تمام دلم را گرفتی
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد
می خواهم نهایت عشق را در تو بجویم در هوای تو در آغوش تو و شاید همین جا در قلب تو
تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده ی من چه جنونی چه نیازی چه غمی ست؟
دل من سمت شما میل پریدن دارد قدمم سمت شما میل رسیدن دارد
گفته بودم که دل به کس ندهم حذر از عاشقی و بی خبری
می خواهمت از قصه ی عشقِ مسیحا بیشتر از مریم قدّیسه در انجیل لوقا بیشتر
ما در خلوت به روی خلق ببستیم از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند ؟
من در تو نگاه میکنم و در تو نفس می کشم و زندگی در رگ من ادامه می یابد
گویند که از دل برود هر آن که از دیده برفت دل تویی دیده تویی بیش میازار مرا
در دلم حسرت دیدار تو را دارم و بس
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور من باشم و من باشم و من باشم و تو
جز به دیدار توام دیده نمیباشد باز
رک بگو عاشق این بی سر و پایی یا نه ؟ درک تقریبا و انگار و حدوداً سخت است