شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم...
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است...
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است...
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
عشق شوقی در نهاد ما نهاد...
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم...
دوست می دارمت به بانگ بلند ......
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
آرزویِ دلِ بیمار مَنیصحتی ، عافیتی ، درمانی ......
کجایی ای زجان خوشتر؟شبت خوش باد من رفتم......
دل نزد تو است / اگر چه دوری ز برم...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست میدارمت به بانگ بلند...
امروز مرا در دل جز یار نمی گنجد...
دل می تپد که بیند در دیده روی خوبت...
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی دانم...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانک بلند...
مهر ز من گسسته ای با دگری نشسته ایرنج ز من شکسته ای راحت جان کیستی؟...
به جز غوغای عشق تودرون دل نمی یابم...
یک لحظه غمت از دل من می نشود دور...
نگاه کردم در خود و در خود همه تو را دیده ام...
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست...
دلم را جز توجانانی نمی بینم نمی بینم...
آرزوی دل بیمار منی ...صحتی عافیتی درمانی...
گفته بودی که بیایم ؛ چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی…...
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لبتا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟...
یک بوسه ربودم ز لبتدل دگری خواست...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانگ بلند...