شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من...
با مردم بی غم نتوان گفت غم دل...
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست...
بنشین، که ترا نیست کسی یار تر از من...
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش...
ما را خیال توستتو را خیال چیست ؟...
گر چه ای بد خوی من، خوی تو عاشق گشتن استترک خوی خود مکن، من کشته ی خوی توام...
میل من از جمله ی خوبان عالم سوی توست...
خوش نمی آید به جز روی تو ام روی دگر...
در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل تر است...
هر بار آیم سوی توتا آشنا گردی به منهر بار از بار دگربیگانه تر بینم تو را...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیستشب چنین روز چنانآه چه مشکل حالیست...
از درد ناله کردم و دَرمان من نکردگویا دلش بِدَرد منِ ناتوان خوشَست......
ناصِح زبان گشود که تسکین دهد مَرانام تو بُرد و باعث صَد اضطراب شد......
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن !که من نشانه ی های بیقیاس شدم.....