چه حکایت عجیبی است هوای پاییز! تنها را تنهاتر می کند و عاشق را عاشق تر
بی پاییز هم به پای تو می ریزم!
بگذر تابستان / بگذر... حال من با تو خوب نمی شسود / پاییز حال مرا خوب می شناسد
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری
برای من که برگی نمانده تا به باد دهم پاییز فقط شرمندگی ست
دارد پاییز می رسد / انار نیستم که برسم به دستهای تو...برگم پر از اضطراب افتادن
بی رحم ترین قطعه ی پاییز چنین است. باران بزند...شعر بیاید تو نباشی
دل بسته ام به پاییز. شاید٬ دوباره٬ سر ِ مهر بیایی !!!
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او گرم بود و سبز
و کسی که تورا دیده باشد پاییز های سختی خواهد داشت
می نویسم باران دیگر پروانه و باد خود می دانند پاییز است یا بهار