تو همدردی یا تو هم دردی!؟
ای برف تو کنارم بنشین ...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
نور دیده ام بودی رفتی جهانم تاریک شد آذر تقوی زاده
قدر هم دیگر را بدانید
عشق واقعی بهتر از عشق اوله
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
آرزوی هر شبم تویی عشقم
شهد چشمانت چه شیرین میڪند ڪام مرا ...
بدون تو تنهایی پیدام میکنه...
با مردم بی غم نتوان گفت غم دل
حیف که حرفای قشنگ فقط زرّ مفتن
قشنگیای زندگی کجایین؟ رخ نشون بدین!
عاشقان کشتگان معشوقند هر که زنده ست در خطر باشد
رنج ما ، بیش از توان این دل رنجور بود...
سایه شکن باش چو نور چراغ
عشق ما واقعه ای نیست که آخر گردد
من از تو میمردم اما تو زندگانی من بودی
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
قبل از مردنت؛ چند بار مُردی؟!
همونقدر باش که هستن برات!
با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
هر چیزی که هستم متعلق به تو هستم
خوشا بحال دلم گشته مبتلای شما