امشب از غصه پرم حوصله داری، یا نه ؟ می توانی به دلم دل بسپاری، یا نه؟
مرا خیال تو بى خیال عالم کرد همان خیال تو ما را دچار این غم کرد
دل به تو سجده می کند قبله اگرچه نیستی نیتِ هر نماز من مذهب و عشق کیستی ؟
میل من سوی شما قصد توسل دارد
به تو گفتم:گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
لبم هوای لبت را دلم هوای دلت عجب هوای عزیزی میان فکر من است و مانده ام که بگویم : ؟؟؟؟ تنم هوای تنت
یا بفرما به سرایم یا بفرما به سر آیم غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشتمت غم من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی
مرا بپیچ در حریرِ بوسہ ات مرا بخواه در شبانِ دیرپا مرا دگر رها مکن مرا ازین ستاره ها جدا مکن ...!
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم بدین دو دیده حیران من هزار افسوس که با دو آینه رویش عیان نمیبینم
میشود من به هوای تو کمی مست کنم بوسه بر چشم تو و هرچه در آن هست کنم می شود چشم ببندی و نگاهم نکنی من خجالت نکشم آنچه نبایست کنم
شبهای دراز بیشتر بیدارم نزدیک سحر روی به بالین آرم میپندارم که دیده بی دیدن دوست در خواب رود، خیال میپندارم......! شب بخیر
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم ، میگُذرانَد ، تو هم بیا...! میترسم ورق ، برگردد ؛ روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد، وَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشی ! بیا که بادها دستِ فصل ها را خواندهاند و خبر از پاییزِ...
ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﻋﻴﺴﯽ ﻧﻔﺲ ﺗﺮﺳﺎﺋﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﺮﻡ ﺷﺒﯽ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﺮﺱ ﺁیی ﮔﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻡ ﮔﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺧﺸﮏ ﻣﻦ ﻟﺐ ﺗﺮ ﺳﺎیی
روزها پُر و خالی میشوند مثل فنجانهایِ چای در کافههایِ بعد از ظهر... اما... هیچ اتفاقِ خاصی نمیافتد اینکه مثلاً تو ناگهان، در آن سوی میز نشسته باشی..!
وه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی تا به لب تو بسپرم جان به لب رسیده را
محبوبِ من بعد از تو گیجم بى قرارم خالى ام منگم بر داربستى از چه خواهد شد؟ چه خواهم کرد؟ آونگم
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غم آری برسم گر ز غمت زنده بمانم
این که مداوم سرد و گرمش میکنی لیوان چای صبحانه ات نیست که دل من است میشکند
صد بار گفتمش وسط حرف من نخند یکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم
چون .... تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید......
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو! دور می شوی.......
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
تب کردن تو مردن من هر دو بهانه ست ... عشق است که بین من و تو در تب و تاب است...
تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...! تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست، هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!