متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
تمام دروازه های بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجره ای هم راضی ست.
تمام پنجره های بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضی ست.
شعر:نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
زمستانی را دوست دارم
که با هیچ آغوشی گرم نشود!
انسانی را دوست دارم
که هیچ جنگی، نابودش نکند!
عشقی را طلب می کنم،
که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد...
شعر:نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
به ناگاه،
احساس غریبی وجودم را فرا می گیرد و
به خودم می گویم:
-- ای نگون بخت!
چرا با زندگی چنین در آمیخته ای؟!
وقتی میان این همه آدمی،
آنکه باید پشت و پناهت باشد،
بی پناهت می کند...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
چونکه خورشید غروب کند،
من جانشین او خواهم شد!
من و خورشید درد مشترکی داریم،
-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا]
...
تا وقتی که تاریکی
بر روی زمین و درون آدمی باقی ست
درد من و خورشید پایان نمی یابد...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
بسان هر انسانی دیگر،
چه آرزوها که نداشتم!
لیکن،
بی سرزمینی آنقدر مرا آزار داد
که همه آرزویم داشتن وطنی شد...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
بعضی اوقات
آنقدر مرگ را نزدیک خود می بینم
که فراموش می کنم
آغوش خاک
آخرین منزلگاه من است.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
بعضی اوقات
زندگی آنقدر از من دور است
که شبیه ستاره ای می شوم
که تاکنون کشف نشده است!
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
وطن،
برای برخی افراد آرامشگاه است و
برای برخی دیگر آرامگاه...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
رئیس جمهور تمام زندگی خود را
صرف نابودی زبان کُردی کرد؛
اما دقیقن شبی کە مُرد،
پسرم نخستین کلمەی کُردی را یاد گرفت...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
نیمە شبان، از غریبه ای نامەای به دستش رسید
نوشتە بود؛
اگر آنجا، در وطنت مُردی،
دوست داری بر سنگ قبرت چه حک شود؟
گفت: می خواهم با خطی خوانا بنویسند
دیگر خوشحالم که سرانجام صاحب خانه ای شدم
چون که تا زندە بودم، منزل و مأوایی نداشتم...
شعر: نەبەز...
می خواهم ولگرد و ولنگار
هر روز، خانە بە خانە و
کوچە بە کوچە ی شهر را بگردم و
از اهالی اش بپرسم:
-- آیا جایی را سراغ دارند، تاریک تر از درون آدمی...؟!
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
دروازه ای می خواهم
که بر روی زخم های حافظه ام بسته شود
دروازه ای که هرگاه باز و بسته شد
میان خاکسترهای تنهایی ام
گرمای وجودم را احساس کنم.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
من از شهری می ترسم
که مردمانش،
پنهانی عشق ورزی می کنند و
آشکارا به هم کینە می ورزند.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
گویی دیگر باران هم
یاری گر رویاهایمان نیست!
زمانی ست بسیار که نمی بارد،
و هرکس قطره ای آب می بیند،
به شادی فریاد برمی آورد:
-- باران!
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
او در قلبم است!
دیگر، کجا دنبالش بگردم؟
...
تمام خیابان های شهر را دنبالش گشتم،
همگی به قلبم منتهی شدند.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
من می خواهم هوای شهرم را پر از عطر گل کنم
می خواهم ابتدا تو را یک گل بشناسانم و
بعد از عطر و بوی گل برای اطرافیانم تعریف کنم و
آنگاه آنها هم با گل آشنا کنم.
...
من می خواهم شهرم را به باغی تبدیل کنم
پر از...
خیلی فریاد زدم و داد و بی داد کردم
از دستش ناراحت شدم و بر سر و رویش زدم
با آن همه خندید و گفت:
تمامش کن! تو بی من می میری!!!
شاعر: شاده علی
ترجمه:زانا کوردستانی
می گویند پاییز شده و
هیچ گلی نخواهد شکفت!
گل هی گل است،
هر جایی هم که باشد
هرچقدر هم بماند.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
گفتم: مدتی ست، که بو و عطر پونه به مشامم نرسیده!
تماشایم کرد و گفت:
خودت، عطر خوشبوترین گل، شکفته در فصل بهارانی...
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
دوست داشتنت،
در خیالات هیچ شاعری نمی گنجد و
در نوشته های هیچ نویسنده ای نیامده و
در نت های هیچ ترانه و آوازی جای نگرفته و
در هیچ داستان و نمایشی ذکر نشده است.
هیچ کس تاکنون نتوانسته زیبایی رخساره ات را توصیف کند
این مهم را نه دیده...
بی شک اگر رد شب ها را جستجو کنم،
به گیسوان سیاه تو می رسم.
یا که رد فرشته ها را دنبال کنم،
به در خانه ی تو خواهم رسید.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
تو می گویی بخت گنجشککان
همچون جیک جیک صدایشان زیبا خواهد بود؟!
یا که هر دم می نالند
همچون ناله های وطنم...
شاعر: شاده علی
ترجمه:زانا کوردستانی
از آماج مکر و حلیه ی دشمنان می ترسم!
چونکه نمی دانیم، که آنها چه می خواهند؟!
پیروزی یا اشغال وطنم را؟!
شاعر: شاده علی
ترجمه:زانا کوردستانی