برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
در دوری باغبان،
از نوک پستانش ترک برداشت -
انار پاییزی!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو که آمدی رنگ ها تغییر کرد،
قلب سپیدم را سیاه کردی و
سر سیاهم را سپید!
تو که آمدی، پالتوی زمستان غمت را به تن کردم و
شاخ و برگ بهار را هم از وجودم پژمردی،
این بود آمدن تو...
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از چشمانت پیداست
که تو هم خیلی مرا دوست داری!
فرار از عشق ممکن نیست،
هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی
باز چشمانت اقرار خواهند کرد،
لذت یک عشق پنهانی را!
چرا با شرم از بین می بری،
این احساس پر از لطف و مهر را؟!
کافی ست!
بگشای...
من زاده در عشق توام!
چنان پرنده ای
که در قفس از تخم سر در آورد،
جدایی از تو برایم امری ست ناصواب!
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
کمافی السابق نمی توانم
در شعرهایم بگنجانمت!
یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و
چشمانت را به چشمه های زلال آب.
زیرا اکنون آگاه شده ام
که تو از این توصیفات زیباتری.
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آی روشنای تاریکی شبانه ها!
آی چشمه ساران زلال، سر راه مسافران خسته!
آی عصای دستان ناتوانان!
آی امید آرزوهای مستجاب نشده!
اکنون که کنار من نیستی،
به پیشگاه کیستی؟!
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
خوابش نمی گیرد، اتاق
ناخوش است از صدای گردباد،
باید بمالم سرش را
با نوازش نسیمی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
ورزشکار شده!
جاده،
تا پاهایش کم نیاورد،
به وقت دلتنگی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
سنگین شده اند کتاب هایم،
زیر بار گرد و غبار،
باید سبکشان کنم،
با کف دستی فوت!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
از جیغ بوقلمون ها،
کدر شد، آب مرداب
باید رودخانه را
شال گردن کنم و
گردنش بیندازم.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
چه پیر شده کوچه،
از بازیگوشی های بچه ها!
نجاری نیست بسازد برایش،
عصایی،
پر از خنده های چارلی چاپلین؟!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تو امید باطل زندگی ام بودی
که دور از من،
ضربان قلبم را از پا انداختی،
قلبی که با پایت،
برهنه به سوی تو روان می شد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
مستی که
فقط با می و باده نیست!
من زمانی مدهوش می شوم،
که شمیم یاد تو را بو کشیده ام.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
خیام تا نفس آخرش
از می و مستی سرود،
من تا قیامت،
از درد و رنج فراق تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تنهایی، آموختم،
که خویشتنم را بیابم.
ولی جفای تو تنهاترم کرد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
هیچ درختی،
رقص بلد است،
مادام که ترنم باد نباشد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
گرچه در وطنم،
قانون جنگل حاکم است،
ولی کماکان
دست نکشیده ام
برای احقاق وعده ی آزادی.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
آه ای پرنده های محبوس در قفس!
خسته نشده اید از اسارت؟!
ذره ای از باد بیاموزید،
که چگونه پنجره ها را می گشاید!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
هیچ چیز تازه ای پیدا نمی شود
بیابان همچنان احوال باران را از من می پرسد.
باران همچنان می گرید تا که از دریا برایش بگویم.
دریا همچنان احوال ملوانان را از من می گیرد.
من هم همچنان به دنبال رویایی می گردم
تا تو را در آن خواب ببینم....
عشق مرگی ست دائمی!
دل شکستن و نابود شدنی ست.
مرگ، عشقی ست که دیر هنگام،
پا به دنیا نهاده است.
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
نامه ای برای دخترکی
که روبروی خانه ی ما می رقصد،
خواهم نوشت و
از او خواهم پرسید:
-- چرا به این زودی بزرگ شده ای؟!
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
برای اینکه آزادی ماندگار شود،
باید شاعر بمانی.
شاعری که از چشمانت مصرع شعر بسراید و
لبخندهایت را به اسارات بکشد.
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
شعری را به یاد دارم که
در شب سیاهی سرودم.
شعری درباره ی پرتوی چشمان تو،
من باب عطر تازه ی عربی تو،
هنرهایت را به یاد دارم،
که در نامه ای پر از حسرت برایم نوشتی.
چراغ را خاموش می کنم و نامه ات را می خوانم
اما این...