یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
کنار شبِ نابالغپلک زدم- پی در پی –تا سپیده،در بلوغِ صبح اماتو نیستی هنوز!!...
اینکه از یه جایی به بعد تعداد آدمای زندگیت رو کم میکنی نشونه ی «غیر اجتماعی» بودنت نیست! تو فقط دیگه حال و حوصله ی هر آدمی با هر طرز فکری رو نداری و این یعنی بلوغ!...
اینو جدی می گم! پس خوب گوش بده!به خودت، به طرز فکرت، به شخصیتت، همه ی آن چه که تو رو می سازه، احترام بزار!بعضی وقت ها به حرف دلت گوش نکن. نذار هر چی اون میگه همون بشه و دوباره باعث شکستن غرورت بشه. نذار حرفایی رو بشنوی که شنیدنشون حقت نیست. به احترام خودت هم که شده، به خودت احترام بزار. با خودت خوب برخورد کن، تفریح کن، شیک بپوش، در قشنگ ترین فنجانی که داری برای خودت چایی بریز آهنگ مورد علاقه ات را گوش کن، شاد باش و بخاطر آدم هایی که اومدند و ...
من از تو سرشارممانند فهم گیاه از هوای شکفتنمانند ذهن سکوتاز بلوغ یک آواز...جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
بلوغ تو چقدر به جوانه های درخت می ماند که رو به پنجره می شکفند!قرار است پا به نهالستان آوازهای ماه بگذاری.وقتِ آن رسیده است که خود را با آسمانی ترین روزها بسنجی و با توانستن برابر بدانی.روز دانش آموز مبارک...
این همیشهها و بیشههااین همه بهار و این همه بهشتاین همه بلوغ باغ و و کشتدر نگاهِ منپر نمیکنند .....جای خالی تو را!...