بیو احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو احساسی
به هنگام نبودت، اوج سرماست؛
تمام لحظه های جان، جگرساست؛
ولی وقتی کنارم هستی ای دوست!
دمای نبضِ احساسم چه بالاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ حالِ نهان، زیباست با تو؛
دلم سرشار، از رویاست با تو؛
در اوجِ فصل های خشکِ احساس،
درونم چشمه ای، جوشاست با تو!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛
لب و، عطر تنت را دوست دارم؛
در اوج لحظه های گرم احساس،
تب بوسیدنت را دوست دارم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تو که: شعر شررباری سراپا،
پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛
برای وسعت یک آسمان عشق،
شکوهِ مِهررخساری سراپا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دل و، دل بازیِ ما، رازِ رویاست؛
گُلِ حس بازیِ ما، جنسِ دریاست؛
به رنگِ آبیِ عشق است بی شک؛
شده، سرخابیِ دل، زین سبب تک!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک شعر سرخابی.
سرخ؛
آبی؛
سرخابی...
زندگی در عشق،
سرخ می تپد؛
سبزتر از آبی،
جریان دارد...
رنگهای زندگی را،
دوست دارم...
زهرا حکیمی بافقی،
شعر سرخابی.
اجاق دل،
ز بهرِ مهرِ تو،
گرم از محبت شد؛
بیا مهمان قلبم شو؛
که حسّم را،
به وجد آری!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
نرو از پیش من؛ آخر؛
مجالِ بی تو بودن نیست؛
دلم مویه کند هر دم؛
بگرید زار؛ می گیرد!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
تمام نقطه های دل،
قلمرو دلت شده؛
تو پادشاه دل شدی،
به یک نگاه مهربان!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
در باروریِ احساس،
به باورِ تو امیدوارم؛
تو مرا باور کن؛
از عاطفه بارور کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس.
دستهایم را دوست داشتم؛
دستهایم پر از چمن بود؛
بوی سبزینه ی سبز علف می داد؛
امّا افسوس حالا،
در دستهایم تنها،
چند خط زرد نامفهوم،
مانده به جا!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۳.
تو را می خواهم؛
و با تک تک سلول هایم،
می سرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت می کنم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۳۹.
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛
موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!
با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،
می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل.
زِندِگیمون شُدِه
خَندِه هایِ مَصنوعی
لا بِ لای دَردایِ واقِعی ...
Our life is made of artificial laughs side by side with real pain...
چه زیبا می شود آن روز کنارم
باشی و خیره، به چشمانم شوی
ناگه، بگویی دوستم داری.
و عطرآگین شود کوچه
از آن شادی روح افزا
شبیه کوچه باغی که
گرفته عطر شب بوها
شهناز یکتا
گفت جسدم را بنداز دریا
گفتم چرا؟
گفت :جسدام را ماهی ها بخورند
بهتراز این است
که آدم خوارهای زمینی بخورند
تو پچ پچ رودخانه و زمزمه ی آبشاری.
تو را با چشمان بسته باید شنید.
همین قدر ساده
و همین قدر زیبا.
می شود گاهی بیشتر به خواب هایم سر بزنی آخر دلم بدجور بهانه گیر تو شده است ؛ چون هیچ دلتنگی به پای دلتنگی برای تو نمی رسد مثل یک عاشقانه ی آرام ؛ دیگر هیچ لقمه ای طعم لقمه های تو را نمی دهد ؛ هیچ نوازشی به پهنای...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛
هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛
دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛
انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍁🍂
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛
از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛
زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛
و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛
محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛
بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:
دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁🌿🍁
تو رفتی و دلم پاییز گشته
غم و اندوه من لبریز گشته
دلم پر گشته از برگ طلایی
عزیز من عزیز من کجایی
شهناز یکتا