بخوابم یا نخوابم مثل هرشب تو می آیی به خوابم ؟ من بخوابم ! _
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
بغلم کن که دلم خواب ابد می خواهد
گفتی ام درد تو عشق است دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد ؟
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
از عشق من به هر سو در شهر گفت و گوییست من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد
به شرط آبرو یا جان قمار عشق کن با ما که ما جز باختن چیزی نمی خواهیم از این بازی
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادی اگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان
من جز برای تو نمی خواهم خودم را
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
هر چه دارم از تو دارم ای همه دار و ندارم با تو آرومم و بی تو بیقرار بیقرارم
بعد از طلب تو در سرم نیست غیر از تو به خاطر اندرم نیست
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را مرا گرم کن
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
تا که می بوسم تو را از غصه فارغ می شوم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
ترک آن زیبا رخ فرخنده حال از محال است از محال است از محال
من نمیدانم که در چشم خمارینت چه بود کز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا
دیگران با همه کس دست در آغوش کنند ما که بر سفره ی خاصیم به یغما نرویم
می خواهمت که خواستنی تر ز هر کسی کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟