اوار نکن با نگهت این دل ویرانه ما را
تو آسمان منی جز پناه آغوشت برای بال و پرم وسعت پریدن نیست
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی
طریق وصل گشادی من آمدم تو رفتی
اصلا یادت هست که نیستم ؟
تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهادم و جان دادم
زِ پیشم میروى اّما مهیا کن مزارم را که بعد از رفتنت جانا دگر جانى نمى بینم
حلقه بر در میزنم دانم که در آنسو تویی یا برانم یا بخوانم چیست تقدیرم بگو
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
ز تو بخشایش تو می خواهم
نام تو مرا همیشه مست میکند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب
درد بی درمان شنیدی ؟ حال من یعنی همین ! بی_تو_بودن_درد_دارد می_زند_من_را_زمین
بیقرار تر از من به جهان هیچ کسی نیست و لیکن در گوشه ی آغوش تو آرام ترینم
آشفته سریم شانه ی دوست کجاست ؟
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم به امیدی که سازم مهربان، نامهربانی را
یک تو می آیی هزاران دل از من میرود
به جنون می کشم عشق را اگر آغوش تو فانوس شب من باشد
با کدامین شانه بهتر میکنی دیوانه ام موی تو شانه کنم یا سر نهی بر شانه ام
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد
تو ناگهان زیبا هستی تو را یافتم آسمان ها را پی بردم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته
مثل یک معجزه ای علت ایمان منی همه هان و بله هستند و شما جان منی