پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
•شاید از نسل سهرابم ، نمیدانم ...🌱📝•...
پروای چه داری؟ مرا در شب بازوانت سفر ده!...
قناری؛ قفس بَسو کرکس، به حُکمِ قفس؛ ابد و یک روز .پ.ن: و چرا در قفسِ هیچ کسی کَرکَس نیست. شیمارحمانی...
زمین باران را صدا میزند ، من تو را...
و چشم به راه صدایت خواهم ماند...
زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست...
شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرکی هست و چراغی مرده(سهراب سپهری)...
گاه باید خندید بر غمی بی پایانلحظه هایت بی غم روزگارت آرام.......
ای کاشکسی می آمدو غم ها را از قلباهالی زمین بر میداشت......
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ/گاه با یک دل تنگ...
من شکفتن ها را میشنومو جویبار از آن سوی زمان میگذرد ......
وسیع باشو تتها و سر به زیر و سخت...
بیا ذوب کندرکف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کن...
زندگی نیست بجز عشقبجز حرف محبت به کَسیوَر نه هر خار و خسیزندگی کرده بسی...
تو را در بیکران دنیای تنهایانرهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را...
کنار مشتی خاک در دور دست خودم،تنها نشسته ام...
من در اینخلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنممی شکنم...
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کن...
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند مرا...
دلم گرفتهدلم عجیب گرفته استو هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند...
یادمان باشداگر خاطرمان تنها ماندطلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...
زمین باران را صدا می زند من ، تو را...
تو ناگهان زیبا هستیتو را یافتم آسمان ها را پی بردم...
-نه صدایم…و نه روشنی ؛طنین تنهایی تو هستم !طنین تاریکی تو…...
جای مردان سیاستبنشانید درختکه هوا تازه شود ......
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم...