در دلم عشق کسی نیست به جز عشق رخت
با هر کلامت دلم می ریزد معمار شو سرای بی ستون دلم را
تنها به غمم تسکین ، بخشد غزل حافظ آنجا که چه زیبا گفت ، داد از غم تنهایی
خواب نمی برد مرا کرده دلم بهانه ات هر طرفی نظر کنم مانده به جا نشانه ات
موی پریشان تو در باد چه ها می کند ؟ باد به جای دل ما شانه چرا می کند ؟
یاور و یار ما تویی چاره کار ما تویی توبه نمیکند اثر مرگ مگر اثر کند
از تو فرار میکنم باز تویی مقابلم
گفتی برو دیدار من و تو به قیامت ای کاش قیامت شود امروز ، کجایی؟
آمده ام تا تو نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
مهر ز من گسسته ای با دگری نشسته ای رنج ز من شکسته ای راحت جان کیستی؟
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
توبه کردم که نبوسم لب و ساقی و کنون می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
ندیدمت که نکردی وفا به آنچه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو رفتی
هر جا که رَوی نشسته ای در دل ما
نبودن تو فقط نبودن تو نیست نبودن خیلی چیزهاست
گر نمازم شد قضا از سوی توست چون که محراب دلم ابروی توست
__ عشق_بدون_غرور_زیباست
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
بارها پرسیده ای از نحوه ی دل دادنم چشم تو در چشم من دیگر نمی دانم چه شد
چونست به درد دیگران درمانی چون نوبت درد ما رسد در مانی
در گوشم چیزی بگو که دیگر هیچ نشنوم
تو همانی که به دیدار تو من بیمارم
تو را چه بنامم جز نفس که بود و نبود تو بود و نبود من است