کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
من از اقبال خود نالم که دستی بی نمک دارم
خدای دور بود از بر خدادوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم
ای من غلام آن که دلش با زبان یکی ست
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
ندارد دل دل اندر وی چه بستی
در دلم بنشسته ای بیرون میا
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
هرچه هستی جان ما قربان تست
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام
بوی بهشت می گذرد یا نسیم دوست
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
بیمار غمم عین دوائی تو مرا
شب وصال بیاید شبم چو روز شود
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
جز نقش خیال تو در چشم نمی آید