متن تکست
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تکست
همه مان کسی را در زندگی داریم
که هر چقدر دور باشد،
فکر کردن به اش،
تداعی گر حضور و بودنش کنارمان است.
انگار که اصلا دور نیست و دقیقا اینجاست،
کنارمان،
شانه به شانه مان.
کافی ست به خود بیاییم،
می بینیم اینجاست.
درست در میان قلب!.
همینقدر قریب.....
دلم برای تو که تنگ میشود به دیدنت پناه می آورم
اگر دلم برای کسی تنگ شود که دور است ، به عکس و ویس هایش...
و اگر دلم برای خودم تنگ شود
به کسی پناه میبرم که مرا با تمام وجودش دوست دارد...
تمام وجودش... تمام وجودم!
نویسنده: کتایون...
*در را باز میکنم
میروم داخل کوچه
منتظرم میشوم عابری مسیرش را به داخل کوچه ما بی اندازد
بعد میروم جلویش را می گیرم و می پرسم :« ببخشید... شما اتفاقی وارد این کوچه شدید؟!»
عابر دستی داخل موهایش می کشد و نگاه متعجبش را به چشمانم می دوزد :«...
تا حالا برای کنترل بغضتان در جمع به خوردن خوراکی متوصل شده اید؟!
امتحان کرده اید ببینید حتی خوراکی مورد علاقه تان با طعم بغض ، مزه زهر میدهد؟!
و آنقدر تلخ است که هر موقع جایی امتحانش کنید ، به یاد بغض آن شب می افتید!
نویسنده: کتایون آتاکیشی...
منم و خانه ای سرشار از عطر تو
قاب عکس های خاک گرفته ات
پنجره ای که دیگر باز نمیشود و شومینه ای که گرم نخواهد کرد و صدای قدم هایی که نزدیک نمیشود و سرمای خاطراتی که از لباس گرم عبور میکند و...
جای خالی تو!
نویسنده: کتایون آتاکیشی...
صبح ها زمستان
و ظهر ها تابستان
و شب هایم پاییزی ست...
صبح ها در انتظار گرمای حضورت
ظهر ها کسل و ناامید
و شب ها عجیب دلتنگم...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
یک زمانی نزدیک ترین آدم زندگی ات بودم
اما الان آنقدر دورم...
که سراغت را از آدم های دیگر میگیرم...
آن ها هم از تو دور اند ها...
و درد این است که از من به تو نزدیک تر اند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
حلقه ی دور انگشت کافی نیست...
حصار باید دور قلب باشد...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم ها گاهی به طرز عجیبی می میرند..
گاهی بین نت های موسیقی سازی که دلبرشان برای دیگران مینوازد غرق میشوند...
لا به لای موهایی که سهم دستانش بودند اما توسط دیگران بافته می شوند خفقان میگیرد...
بین گره دستان دو عابر در پیاده رو دنیا برایشان تمام میشود...
گاهی...
چیزایی که طولانی بشن همین میشن...
تو قرار بود از کنارم رد بشی و این رد شدن طولانی شد و منم همراهت اومدم...
قرار بود کوچه رو قدم بزنیم و طولانی شد و شد قدم زدن شهر...
قرار بود باهات دست بدم و طولانی شد و شد گرفتن دست هات......
(: بعد از یه زمانی...
دیدم ناخودآگاه شروع کردم مثلِ تو حرف زدن!
مانندِ تو قدم زدن...
دیگر تفاوتی بینِ ما نبود!
درست لحظه ای که تو دیگر کنارم نبودی! :)
نویسنده: nazanin Jafarkhah
هر صبح به زنبور🐝، عسل می چسبد
شاعر که شدی فقط غزل می چسبد
امّا به مذاق زوج های عاشق
صبحانه لب و بوس و بغل میچسبد
«همایون بلوکی»