پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همه میگفتن... بهشنمیرسی! عاشقش نشو! اوناز تو بهتر تو زندگیش داره! خلاصه که انقد گفتن و گفتن که دستای من دیوونه شدن و خفه شون کردن:)دیالوگ دستهای دیوانه ♥️نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
احساس خفگی می کرد دل من پاشد پنچره باز کرد دل من اما هنوزم نفسی نداشت دل من ای خدا چه کردی با دل من یا ببر یا اروم کن دل من...
گاه با حرف های دیگران جان دادن دوباره را حس میکنم.. فریاد از درون را شنیده ای؟ اگر نشنیده ای بدان شانس با ت یار بوده... اما اگر شنیده ای.. میدانم ک گویی کسی در گوش ت فریاد میکشید اما اطرافت سکوت بود.. بگذار نگویم از نفس های تنگی ک پس از آن فریادت در درونت خفه میشد.. نویسنده: vafa \وفا\...
سال، سالِ بلواستمی ترسمزخم ها دهان باز کنندو گلوله را ببلعند.لب هابا حسرت بوسهکال بمانند.می ترسمدست هابی آنکه منحنی بدن معشوق را ترسیم کرده باشندجنازه ی برادری، خواهری رابه خاک تحویل دهد.تو که برای شفا، آبِ بارانو برای تسکینبه دلم گیلاس تعارف می کردیدست هام را بگیرتا خفگی یک وجب بیشتر نمانده.سال، سالِ بلواستخدا باید کنار بایستد!...
آسمآن...!سَهمِ من بی \آن\از تو تنها خفگی ست در \آسم\ .حادیسام درویشی...