متن زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زانا کوردستانی
امشب و هر شب،
دو، سه بار دوستت دارم هایم را مرور کن
نیازی به دیازپام نیست...
...
حالا؛
آرام به خواب!
-زانا کوردستانی
تروریست ها هم،،،
از کشتن دست برداشتند.
تو-اما؛
با دوریت
داری می کشی ام!!
زانا کوردستانی
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
آه آمدنت،
چه لهجه ی غریبی دارد…
زانا کوردستانی
اندیشه ام،،،
پر است از روزنه هایی که؛
سهم اندک ام هستند،
از تمامِ روشنایی!
زانا کوردستانی
باورم نمی شود،
غروبی ضخیم
در تنت رخنه کند.
***
تو که همیشه
همسایه ی آفتاب بودی!
زانا کوردستانی
دریا دور بود وُ ماهی،
به تنگ کوچک اش دل بست.
دیگر باور نکرد،
--قصه ی دریا را
زانا کوردستانی
-ابرکوه،
-الشتر،
- بیستون...
آه!
هر جا گذرم می اُفتد،
می بینمت!
***
تو؛
--همه جا با منی!
زانا کوردستانی
من،،،
پرنده ام،
گلبوته ام...
اگرچه؛
شبیه تنهایی
--بی حجم !
تاول پاهای رفتگر پیر،
وُ
زخم و زگیلِ دست هایش
قصه ی دوستت دارم را
با دو قرصِ نان-
به خانه می برد
تا،،،
هر شب همسرش
با پاشوره ای از عشق،
التیامش دهد!
زانا کوردستانی
پیراهنت،،،
با نسیم تکان می خورد
میان چمنزار،
(در هیئتِ سوسن و سنبل)
وَ من،
به شوقِ رسیدن به تو
پروانه می شوم!
لکه ی ماه وُ،
قطره قطره ستاره-
روی پیراهنِ شب پاشید.
من اما؛
به طلوع خورشید می اندیشم
که سحرگاهان،
پیرهنِ شب بدراند!.
زانا کوردستانی
من،،،
دورترین کوچه ی دنیا را
پیمودم وُ،
تو
در جستجویم،
راه خانه ات را گم کرده بودی!
راستی؛
که گفته بود؟!
دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند؟
کاش،،،
تنهایی نام دیگری داشت!
مثلن ایست قلبی،
--مرگ،
یا نابودی!
شاید؛
کسی،
کسی را تنها نمی گذاشت!
باران را به یغما بردند
باد های غارتگر...
...
بوته های دشت
با شاخه های ملتمس
تشنه ایستاده اند،
--به نماز باران!
می بینمت وُ؛
به لکنت می افتد - زبانم!
...
نبضِ کلافه ی من،
یورتمه اش می گیرد
و در گوشه ای از اعماق گلویم
شعرهای عاشقانه ی معاصر
گیر می افتند...
...
هرگز نفهمیدم چرا؟!
اسیر شبکده بودیم که،
ستاره ای تابناک
--در سیاهی خَلید!
و من اما،،،
لبریز از خلسه ای نوشین
--هیچ نفهمیدم
که تو
در (هجرت) از این تاریکی
قلبم را می بردی!