پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نَردِ عشق می بازد قناریِ تنها با گل هایِ کاغذین- در زمهریرِ قفس- ....
در زمهریر برف در پردههای ذهن من از عهد کودکیسرمای سخت بهمن واسفند اینگونه نقش بسته است اهریمنی اما همیشه در پی اسفند هنگامه طلوع بهار است و ایمنی شب هر چه تیرهتر شود آخر سحر شود......
جهان من خالی ستجهان من خالی ستدر کجای این عجوزه ی پیر گم شده ایکه پیدایت نمی کنم!..درخت ها از تو سبز شدنددرخت ها از تو سبز شدندو آبشاراز تو حریر حیاتکجا گم شده ایجهان من خالی ست.....بی هیچ سخنی همراز تو گشتمبی هیچ آغوشی دچارصدایی از تو نشنیدمتنها نگاهتآه که تنها نگاهتدر هجا هجای تنم تاخته استتو نیستی/جهان من خالی ستاینک نیستیو جهان من زمهریر.. پیامی با باد برای...