هیچ قول مردانه ای به نتیجه نمی رسد بیا برای با هم بودن زنانه تلاش کنیم !
این منم، خسته در این کلبۀ تنگ جسم جامانده ام از روح جداست من اگر سایۀ خویشم یا رب روحِ آوارۀ من کیست؟ کجاست؟...
پیشه ام نقاشی است: گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود...
یادمان باشد شازده کوچولو پرسید : کی اوضاع بهتر میشه؟ روباه گفت : از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره !
ای شده شٖیفتهٔ گیتی و دورانش دهر دریاست بیندیش ز طوفانش نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
از گلی که نچیده ام عطری به سرانگشتم نیست خاری در دل است.
همه چیز از جایی شروع شد که گفتی دوستم داری! گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی بهانه ای کافیست...
یکی آمد جایت را بگیرد هر چه کلنجار رفتم با دلم نشد تازه فهمیدم چه حجمی دارد خاطراتت........
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم...
هر روز با تو قدم میزنم پارک می روم حتی یادم هست گفتی: دوستت دارم اما نمی دانم چرا صبحانه را با من نمیمانی از خواب که بیدار می شوم ، نیستی...:
گفته بودی که به فریاد تو روزی برسم کی به فریاد رسی ای همه فریاد از تو ...
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ ...
-ما مست از سخنانی هستیم ؛ که هنوز به فریاد در نیاورده ایم !. مست از بوسه هایی هستیم ؛ که هنوز نگرفته ایم….
-میخواستم بمانم ، رفتم. میخواستم بروم ، ماندم. نه رفتن مهم بود و نه ماندن ! مهم ؛ من بودم . که نبودم…!
- سفرت به خیر اما ؛ تو و دوستی، خدا را ! چو از این کویر وحشت ، به سلامتی گذشتی ! به شکوفهها، به باران برسان سلام ما را…
شب ها وقتى ستاره ها تمام مى شوند از یک تا تو مى شمارم و خوابم اتش مى گیرد...
-وقتی من بمیرم ؛ آیا دنیا هم با من اندکی خواهد مرد…!
من به چشمان خیال انگیزت معتادم و در این راه تباه عاقبت هستی خود را..!
همچون انار خٖون دل از خویش می خوریم غم پروریم! حوصله ی شرح قصه نیست
می توانی از دوست داشتنم برگردی؟! دوست داشتن که خیابان نیست تاکسی بگیری بنشینی پیشانی ات را به شیشه بچسبانی آه بکشی... و برگردی به پیش از آن! نه... نمی شود! با دوست داشتنم کنار بیا ؛ مثل پیرمردها که... با لرزش دست هایشان!
پاییز بیشتر برایت زنگ میزنم منتظرم از سردیِ هوا صدایم بگیرد تو دیگر صدایم را نشناسی راحت بگویم چقدر دلم برایت تنگ است دیگر نمی خواهم آشنایِ تو باشم غریبه ها همیشه عزیزترند
برای یک قدمزدن رفیقانه، برای یک سلام نگفته، برای یک خلوتِ دلخاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن ... برای همسفر همیشهی عشق ... باران!باری ای عشق، اکنون و اینجا، هوای همیشهات را نمیخواهم نشانی خانهات کجاست؟!
آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیست این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست راز دل ما، پیش کسی باز مگویید هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست معینی_کرمانشاهی
کسی از ظاهر یک کوه حالش را نمی فهمد به ظاهرساکتم ، در سینه ام آتشفشان دارم