متن سحرغزانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سحرغزانی
در صدایش سِحرِ عجیبی نهفته بود
وقتی می گفت دوستت دارم
روح از مرز های تنم عبور میکرد
و به گل های پیراهنم
جان می بخشید
چشمانش ...
دریچه های قهوه ای روشنی که
ورودگاه سرزمین ابدی من بود
جایی که روحم را در آن حبس کرده بودند
محبوب من
غم هایت در اتاق بغلیِ غم های قلبم خانه دارد
هر وقت آزرده شوی
سر وصدایشان غم های مرا بیدار می کند
و همه با هم به سوگِ رنجِ شما می نشینیم...
کاش دکمه دوم پیراهنش بودم
همان قدر به قلبش نزدیک.. .
.
.
.
.
.
.
.سحر غزانی
در دلم چنان اندوه انبوه شده است
که اگر آنها را روی هم بگذارم
کوهی میشود بلند
و شاید افسردگی،
تنها کسی باشد که بتواند این قله را فتح کند...
سحرغزانی
به یه جایی رسیدیم که وقتی تلفن زنگ میزنه
تن هممون میلرزه که مبادا خبر فوت یا بیماریِ کسی رو بخوان بدن
جرئت نداریم تلوزیونو روشن کنیم که یوقت نگن یه بلای جدیدِ دیگه داره سرمون میاد
قبلنا وقتی دلم میگرفت میرفتم قدم میزدم
اما الان به سرِ کوچه نرسیده...
ما ساعت ها باهم حرف میزدیم
بی آنکه صدای همدیگر را بشنویم
و هر بار \ فاصله \ از این قدرتِ ما تعجب میکرد...
سحر غزانی
سرت را بر جایی از تنم بگذار
که قبلِ رفتنِ تو
در آن قلبی بود به وسعتِ دریا
سرت را بگذار تا بشنوی
این حفره ی خالی با دیدنِ تو
هنوز هم میتپد...
از رستورانِ آسمان سالادِ ستاره سفارش دادم برای تاریکی هایم...
پرنده ای با لباس آبی آوازِ پرواز مینوازد
وکبوترانِ کور با حسرت کُر میخوانند
ماهِ عبوس مدام با خورشید تماس میگیرد که چرا دیر کرده است!
میدانی...
زمان هایی که نیستی شب در آسمان قد میکشد و نور در ترافیکِ...