شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
می ترسماز دوستت دارم هایت.وقتی نمیدانمبا بوسهصورت چند نفر رابریده ایی.که لب هاتاین چنینخون است .....
تمام که شدممرا ببوستا دوبارهآغاز شوم.زندگی امبا توهمیشه در جریان است .....
جمعه های منروز لبخند توست.بخند !تا زندگی ام راتعطیل کنمکه فقطمال تو باشم...
تلخ ام !تلخِ تلختو اما ،بخند بانوبخند و مراشیرین کنترش که میکنیآب می افتددهان چشمانم...
انارِ دلم خونترک خورده از دلتنگی اتنامِ تو ، دانه دانهمی چکد از چشم هایم منِ تنها ،هر شبِ بی توامیلداست .. ...
یک چمدانپر از اشکِ من یک خانهپر از عطرِ تو حالا تو بگو؛آن که می رود کیست؟ ...
در دهانت،دوستت دارم های زیادیپنهان کرده ایی ...!که جز به بوسه ،کشف نخواهند شد ...!... میبوسمت ....تا هر دوعاشق شویم .تو از بوسه_های من من از شنیدن عاشقانه هاى تو .....!!!...
از تمامِ خودمگونه هایم رابیشتر دوست دارمکه طعمِ بوسه های تو را چشیدو قلبم راکه برای چشم های تُ تپیدباقی اش از عمر من بیهوده بود......
تمام زنان جهانبی وقفه زیبایندجز همان که ،تو می خواهیَ اش ...فقط " او "زیباترین است !...
و زمستان آب یخی بودبر دلِ عاشق پاییزکه باور کنداو برنمی گردد .....
از تمامِ خودمگونه هایم رابیشتر دوست دارمکه طعمِ بوسه های تو را چشیدو قلبم را که برای چشم های تو تپیدباقی اش از عمر من بیهوده بود......