جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
در سَرَم نیستبجز حال و هوایِ تو و عشق ...شادم از اینکههمه حال و هوایم تو شدی......
به خودم آمدم انگار تویی در من بوداین کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود...
هر چه آمد به سَرماز تَپشِ نام تو بود ..!!...
سنی ندارد عاشقی کردنفرقی ندارد کودکی ، پیریهروقت زانو را بغل کردییعنی تو هم با عشق درگیری...