متن غریق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غریق
در این دنیا به ما زخم میزنند
مارا تنها میکنند
قلبمان و غرورمان را میشکنند
تا مارا قوی کنند
و در این دنیا ما را قوی میکنند تا مارا بکشند...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پاییز فصل شنیدن هاست...
همه گوش می شوند برای درد دل هایمان
این برگ های روی زمین را میبینی؟!
از سنگینی بار حرف های ما روی دلشان ، نتوانستند آویزان بمانند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پاییز پارسال بود..؟!
تصویر قدم زدنت روی برگ های خشک پاییزی در نگاهم نقش بست و ماندگار شد...
آن تصویر چشمانم را کور کرده بود
می دیدم... اما نمی دیدم
یعنی چشم پزشک می گفت چشمانم مشکلی ندارد ، اما داشت...
من بعد از تو چیزی را نمی دیدم...
نمی...
تنهایی چیزی از پاییز کم ندارد...
اما در پاییز تشدید می شود!
پاییز هم حق دارد! نمیشود این همه رفتن را به چشم دید و تلخ و دلگیر نشده...
تنهایی هم مانند پاییز ، نسیم خاطراتش با وجود آفتاب ، بیمار میکند
روزهایش به تلخی قهوه کنار پنجره در یک...
چرخه ی انتظار و نرسیدن
تلخ ترین چرخه ی پر تکرار تاریخ است... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اشک ها همیشه در بدترین مواقع شورش میکنند...
دیگر حصار پلک هایمان جوابگو نیست • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من برای تو آدم اشتباهی ام...
من نمیتوانم دوستت داشته باشم و به رویت نیاورم
در عین حال نمیتوانم ابرازش کنم و از قلبم محافظت کنم ، وقتی دست رد به سینه ام میزنی!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
میدانم که دلت تنگ نمی شود
میدانم پاک کردن عکس های دونفره ای که من ساعت ها به آنها خیره میشوم ، سی ثانیه بیشتر زمانت را نمی گیرد
میدانم آنقدر کنار او خوشبختی که حتی به یاد خاطراتم نمیفتی
میدانم دلت که هیچ... جانت هم پیش او گیر کرده...
امروز ، ششمین جمعه هفته
من دلم برای تو تنگ شده است...
مانند هفت جمعه ی دیگر :)
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من زیر باران خاطرات تو
بدون چتر می ایستم...
یک سرماخوردگی روحی ، می ارزد به مرور آن خاطرات شیرینِ گذشته • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
با تمام سردی و دلگیری هایش
پاییز را همه دوست دارند
چقدر تو برایم پاییز شده ای... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تابستان اصلا نباید باشد...!
نه گرمایش مناسب است نه سرمایش مانند زمستان دوست داشتنی ست و
نه باران های بی مقدمه اش می چسبد!
روزهایش طولانی ست و انتظار کشیدن را سخت می کند
نه خبری از شکوفه ها هست نه سرسبزی و نسیم و ملایمی که بغض پریشانت را...
فکر میکردم میتوانم خودم را کنترل کنم اما دیدی؟!
دیدی با وجود تمام مقاومت هایم ،همرنگ جماعت شده ام؟!
ناخواسته گره خورده ام به پیچ و تاب موهایت...
مانند تمام عاشق ها دلتنگ شده ام برای منحنی لب هایت هنگام لبخند زدن و بریده بریده حرف زدنت هنگام خندیدن...
دیدی...
تو درون من به خاک سپرده شدی...
تو و تمام خاطراتت...
قرار بود مرگت مرا آرام کند...
با تمام وجود می خواهم از تو دور باشم...
چشمانم را می بندم تا تصویرت ، دلم را از خود بی خود نکند
دستانم را از تو دور نگه میدارم
نفس عمیق نمی...
من اسیر مجسمه ای شده ام که از تو به جا مانده است
مدفون خاطرات و مغلوبِ ترک کردن است...
برای فراموش کردنت
عکس هارا ، فیلم ها و یادگاری هارا از بین برده است
تار سفید موهایش را با رنگ می پوشاند
خطوط صورتش را با آرایش محو میکند...
او اگر بخواهد برای بدترین آدم این خاک هم در دلش جای دارد...
دلش کوچک نبود...
او خودش مرا نخواست • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ی حرفهایی هست که شاید چند سال پیش شنیده باشید ، شاید چند روز پیش...
تو کل روز نهفتن ولی تو شب هربار یادشون میفتین مثل چاقو تا دسته فرو میرن تو قلب آدم...
اما اینجا به جای خون ، اشک سرازیر میشه!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من همیشه فکر میکردم وقتی عزیزانم رو بغل میکنم چشمامو می بندم ، چون هیچ تصویری از اون لحظه یادم نمیومد ولی امروز فهمیدم چشمام موقع در آغوش کشیدنشون بازه اما انقدر احساسمون زیبا و قویه که تصویر رو به روم برام مهم نیست...
می خوام بگم همه چیز رو...
مرگ مرا آرزو نکن
برای مرگ باید سبک بود...
من نمی میرم...
دوری تو روی دلم سنگینی میکند • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
رنگ و فرم چشمانش خیلی شبیه تو بود...
اما مانند تو عشقِ مرا در خودش نداشت :)
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
بعد از تو
دلبستن به دخترِ درون قاب عکس هم حرام بود...
چه برسد انسان های واقعی...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
بعضی ها یک جور خاصی آرام اند...
حتی نگاهشان هم حال آدم را خوب میکند
صدایشان یک موج اعتماد را به ساحل دلهایمان می رساند
لبخندشان می شود مسیر راهمان
بعضی ها به طرز عجیبی دوست داشتنی اند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده