آری می توان عاشق بود مردم شهر ولی می گویند عشق یعنی رخ زیبای نگار! عشق یعنی خلوتی با یک یار! یا به قول خواجه عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار! من نمی دانم چیست اینکه این مردم گویند.... من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم.... عشق را...
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن، نه دستت را به گرمای دستی دلخوش چشمها بسته میشوند و دستها مشت میشوند... و تو می مانی و یک دنیا تنهایی... میلیونها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند! که دانه هایی را مدفون کردند...
در جذبه ای که حاصلِ زیبایی شب است رویایِ دور دستِ تو نزدیک می شود
لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش های لبهای عاشق من بسپار..
کاش دلها آنقدر پاک بود که برای گفتن دوستت دارم نیازی به قسم خوردن نبود...
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز بی مهری و جفای تو باور نمی کنم دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم دیگر...
دوست دارمش ... مثل دانه ای که نور را ، مثل مزرعی که باد را مثل زورقی که موج را ، یا پرنده ای که اوج را دوست دارمش ... ️️️
می تپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا می گوید....
در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده زِ دیدارم بست
من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جانِ عزیز شده ای
در سینه هیچ نیست به جُز آرزوی تو...
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید ، باید ، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست …
. ترا می خواهم ای جانانه ی من ترا می خواهم ای آغوش جان بخش ترا ای عاشق دیوانه ی من...
. تو نباشی من به یک پلک زدن خواهم مُرد...
. من صفای عشق میخواهم از او تا فدا سازم وجود خویش را...
بی آنکه بخواهم تمامِ من شده بودی ️
در ببندید و بگویید که من جز از او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ...!؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم ...
بی آنکه بخواهم تمامِ من شده بودی . ️
با همه پوچی ، از تو لبریزم...
در نگاهِ من یک خروار دلتنگی ست های این بود مزد عشق ؟!
برگرد ... این لبان من ، این جام بوسه ها از دام بوسه راه گریزی اگر که بود ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها !
دل را چنان به مهر تو بستم ، که بعد از این ، دیگر هوایِ دلبرِ دیگر نمی کنم ... ️️️
دوستت می دارم. دوستت می دارم. یک لحظه از مقابل چشمم دور نمی شوے. نفسم از یادت می گیرد و خونم در قلبم طغیان می کند.
به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن، از پشت نفس های گل ابریشم همچنان آهو که جفتش را