پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مگذار که در حسرت دیدار بمیرمبگذار تو را تنگ در آغوش بگیرمدستم شده کوتاه ز دامان بلندتزیر قدمت می شود آرام بگیرم؟در دام تو انداخت مرا ناز نگاهتزیباست که در دام بلای تو اسیرمگر قسمت من نیک نیفتاد بنامتتقدیر من این بوده و باید بپذیرمراندی تو مرا از بر خود دست مریزادبهتر که ز هجران و فراق تو بمیرمرفتم که جوانی تو را از تو نگیرممن نیز جوانم ز غم عشق تو پیرمبهزاد غدیری...