متن اشعار بهزاد غدیری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار بهزاد غدیری
عشق آمد و زبان دلم ، غرق ناله شد
با چشمهای مِی زده ات هم پیاله شد
پایان قصه را نرسیدن خراب کرد
وقتی کتاب عاشقی ام چهل ساله شد
حتی هنوز یاد تو را شعر می کنم
با رفتنت جوانی من استحاله شد
مهمان لحظه های من و غافل...
من قصهگوی عشق ، اما بیصدا بودم
عاشقترین بودم، ولی بیادّعا بودم
وقتی تو ماهِ شبفروزِ بزمها بودی،
خورشیدسان، پنهانشده از چشمها بودم
چون صخرهای آرام، دوشادوش تو ماندم
با آنکه سرگردانترین موجِ فنا بودم
از دردهایم دَم نزد لبهای خندانم
من خنده بر لب، غرقهی بحرِ بلا بودم
با...
لباسی نو بر تنِ انتظار پوشیدهام،
قرار بود بیایی...
نیامدی،
اما هنوز زیبا ماندهام.
این آخر هفتهها دلم میگیرد
بر غربت رفتهها دلم میگیرد
با فاتحهای یاد کنید از اموات
از درد نگفتهها دلم میگیرد...
رنگ چشمم گر تو باشی، ارغوانی میشود
حال و روزم بی تو، گویی ناگهانی میشود
چشمهایم خیره میمانند بر در، بیدلیل
انتظارت، دلنواز و نردبانی میشود
اشکها بیمهریات را از نگاهم میبرند
لیک یادت در دلم، حکم خزانی میشود
عشق، دیواریست از موجی پریشان و لطیف
هر که محکم ایستد،...