سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چشمان تو شعر من غزل خواهد کردتلخی ِ زندگیم چون عسل خواهد کرداین جاده منتهی به عشق آخر است فیثاغورث این مساله حل خواهد کردمریم جوکار دلآرام...
و چشمانت شهر آشوب شعرهایمکه سکرش در هیچ شرابی که هفت زمستان را دیده نمی گنجد. و اما دستانم را که می گیری می پرم از خواب بی حوصلگی.. قفل دستهایت جهان یک نفره را کلید هشت میلیاردی می زند. و امان از گرمای آغوشت؛ هرم مرداد است بر زمهریر روحم تو مرا بر راست سینه میفشاری ، و امید بر دانه دانه شاخه رگهای چپ سینه ام جوانه می زند.و پیوند می زند نگاه های عاشقانه ات پاییز عمرم را به بهار ..هر چه عاشقانه داری به پایم بریز. ...
فاجعه رفتنت داغ تر از هرم مرداد و زنی که باد را پشت پنجره اوووووو می کند -مریم جوکار دلآرام...
توقف شادی در 5:35 دقیقه بامداد نام هیچ کتابی یک تراژدی دردناکدر هوای غبار آلود زنی؛ در هیاهوی زندگی تختی که مرثیه آه سر دادو آرام بخش ترین صدا را گم کرد خسته از گریز مرکز دایره زندگی را پرت می شودیوغ هجربغض تمام نشدنینحس ترین روز و همچناندر بلندای گیس شب تالاب چشم غرق در خونقطره قطره در سایه های سکوت تیغ تیز خاطره می زند شاهرگ بغض را ومردم شهر دلپشت هق هق بالشبا آب دیده می خوردحسرت...