پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لحظه به لحظه دل به دیدار تو تنگ استهر ثانیه دل منتظرت گوش به زنگ استدر قصه ی آغوش تو عشق پر خطر استتو ماه در این قصه و دل بچه پلنگ استبی گمان مستی در آغوش تو آسان بشودآغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ استبی هوا بوسه بزن سر گیجه کمتر نشودهر دکمه ای از پیرهنت آغاز گر جنگ استنوشتی در آیینه آیین من آیین توستبا نقاب عشق این حضورت مایه ننگ است...
قلب ِ تو بُتخانه ای از جنس ِ خار و سنگ بودقلب ِ من اما برایت تا ابد، دلتنگ بودگرچه من با عشق، دل دادم به تو اما دریغدل به تو بستن برایم در نهایت ننگ بوددر خیالم با تو بودم، در خیالت با رقیباختلاف فکرمان افسوس، صد فرسنگ بودتو در احوال خودت شاد و بدون هیچ دردروزگار ِ من ولی چون بنگیان ِ مَنگ بودبا تو من یک جور بودم، قلب تو ناجور بودتو هزاران رنگ بودی، قلب من یکرنگ بودچشم ِ من دنبال صلح و عشق و آرامش ولیچشم ِ تو از با...
یادش همه جا هست، خودش نوشِ شماای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما...
شهوت ، عاقبت اندیش نیست !پاسکال میگوید دل منطقِ خود را دارد، منطقی که منطق توجهی به آن ندارد. اگر درست منظور او را فهمیده باشم، میگوید وقتی هوس، قلب را تسخیر میکند، دلایلی از خود میتراشد که نه تنها ملموس به نظر میرسند، بلکه برای اثبات اینکه جهان سرگشتهی عشق است، کافیاَند. انسان را قانع میکند که میتوان از آبرو دست شست و ننگ رسوایی بهایی ناچیز است !...
ایام زمانه از کسی دارد ننگکو در غم ایام نشیند دلتنگمی خور تو در آبگینه با ناله چنگزان پیش که آبگینه آید بر سنگ...
یادش همه جا هستخودش نوش شماای ننگ بر اومرگ بر آغوش شماشمشیر برآن دستکه برگردنش استلعنت به تنی کهدرکنارتنش است...