شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
(همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت) آنچه در خواب نشد، چشم من و فکر تو بودارس آرامی...
ای چشم از انتظار ماندن هیچ نگو تو بمان و غم چشم انتظاری هیچ نگوگله از تقدیر و سرنوشت و فلک هیچ نگو سرنوشت ما چنین بود هیچ نگوارام پلک بزن اشک رسوایت نکند هیچ نگو.. ارام بگیر چشم من غرق خون شدی هیچ نگووالمیرا پناهی درین کبود🌱...
لبهایتو وچشمِ منکه دیوانه وار می بلعدشبرای روزِ مباداچه لذتی داردعشق بازی ِلبخند و نگاه...
شب به خواب من نیاچون غرق باران می شویچشم من دریاست با موجش پریشان می شویخلوتی دارم پر از احساس سوسن در نسیمدر دلم جمعیت و از من هراسان می شویگل برایم می فرستی از تو دوری می کنمگفته بودی چون پری از من تو پنهان می شویشانه هایت خیس شبنم شد چو پیچک در سحرمی فرستم خنده ای اما تو گریان می شویچشم من خشکیده در این جاده های لعنتیگفته بودی در کنارم خط پایان می شویهر غزل بر روی دوشم می کشد شالی سپیدمن برایت شعر میبافم تو دیوان می شوی...
مثل هر شبآسمان چشم من ،بارانی استدر هوایت کوچه ها را می شمارم نیمه شبحجت اله حبیبی...
قلب ِ تو بُتخانه ای از جنس ِ خار و سنگ بودقلب ِ من اما برایت تا ابد، دلتنگ بودگرچه من با عشق، دل دادم به تو اما دریغدل به تو بستن برایم در نهایت ننگ بوددر خیالم با تو بودم، در خیالت با رقیباختلاف فکرمان افسوس، صد فرسنگ بودتو در احوال خودت شاد و بدون هیچ دردروزگار ِ من ولی چون بنگیان ِ مَنگ بودبا تو من یک جور بودم، قلب تو ناجور بودتو هزاران رنگ بودی، قلب من یکرنگ بودچشم ِ من دنبال صلح و عشق و آرامش ولیچشم ِ تو از با...
بسته ام بار سفریار به همراهم نیستچشم من آب فقطپشت سرم میریزد .....
بعد تو چشم من صدها خزر گریستدنیا بدون تو جز یک شکنجه نیست...
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتآنجه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود...
ببار ای آسمان امشب که قلبم باز بی تاب است...نه روز آرامشی در دل نه شب در چشم من خواب است...
صبح یعنی نفسم با نفست ساز شودچشم من در نگه عاشق تو باز شود......
چون ابری سرگردانمیگرید چشم من در تنهاییای روز شادیها کی باز آییامشب حال مرا تو نمیدانیاز چشمم غم دل تو نمیخوانی......
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتآنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود...
چشم منچشم تو را دیدولی دیده نشدمن همانم که پسندید و پسندیده نشد...!...