پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باران بهاری، نسیم را به مهمانی طبیعت می آوردشکوفه ها کلاهی سپید بر روی شاخه های درختان هستندقطرات شبنم بر گلبرگ ها، همچون الماس های طبیعی می درخشندسیاهی درونت را با نفس کشیدن هوای بارانی تطهیر کن...
اگر که قسمتت بار سبک نیست، برایت شانه هایی قویاگر که سهمت زندگی آسان نیست، برایت اراده ای محکم، اگر که زمانه ات نامهربان است، برایت دلی مهربانو اگر که روزگارت کم مداراست، برایت سینه ای صبور آرزو می کنم. به امید اینکه خیلی زود، باقی روز و شب هایت بی فکر و خیال بگذرد.....
نور دلنشین آفتاب وارد اتاق می شودتابشش دنیای کوچک اینجا را پر از نور شادی می کندصدای وزش باد، از پنجره می آیدکتابهای قدیمی، با ماجراهای جدید، با ما سخن می گویندصفحاتی پُر از انگیزه و خلاقیتدر نور آفتاب، دل بهانه می گیرد برای رقصاتاق دنج، مکان خوبی برای خیال پردازی است...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی لذت ببر و سعادت را در هر نفس احساس کن....
روزی نو برفی با زیبایی و آرامش آغاز شد،خورشید صبح، با شوق و درخشش خاصی به پا خاست.از پنجره دلنشین به سراغم آمد،طراوت و شادی را با خود آورده بود،و در اوج امید و آرامش، منتظر من بود.از فنجان چایی گرم لذت می بردم،کوچه های پوشیده از برف را فرو می بردم.نگاهی به این جاده های خالی از عجایب می انداختم،سکوتی عمیق با موسیقی برف، در قلبم پدیدار می شد.و در پنجره می تابید درخشان و دلنشین،نور طلایی خورشید، لبخندی از پنجره برایم بود.با...
در غروب یک زمستان، برف ها بر دشت می نشینندنقش عاشقان بر زمین نقش می بنددسکوتی صمیمی، در هوا می پیچدو آرامش بر دل ها می نشیندبرف ها در آغوش زمین آرام می گیرندو زمستان طراوت را با خود آورده استاین غروب زمستان، حس جوانی را در دلمان زنده می کندو با زمزمه های خاموش، دل ها را نوازش می کندبا قدم های آرام، به سوی سردسیری می رودو بر صحراها آرامش می گستراندغروب زمستان، امید و شیرینی را با خود می آوردو در خاطرات بهاری، شعله ای از ...
پنجره باز کن و بگذار بارانآواز آرامش را بر روی شیشه بنویسدقطرات باران، همچون پروانه هایی زیبابر روی قلب ما می نشیننددر آغوش شب بارانی، صدای همه ما همچون صدای امواج دریا، به گوش می رسدقطرات باران، همچون دانه های طلاداستان هایی از عشق و امید را در خود پنهان دارندپنجره، همچون صفحه ای سفیدآماده است تا داستان های باران را بر روی خود بنویسدشیشه، همچون بوم نقاشیآماده است تا داستان های باران را بر روی خود خلق کند...