زِ آنچه چشیدم زِ لبت هیچ لبی را مچشان ...
ما چشم ِ وفا از تو نداریم، جفا کن ..
من نخواهم که به جز دیده مکان تو بُوَد...
پشت این لبخندها ، سی سال غم دارم رفیق...
بشکند آن چشم تو صد عهد را ..
که هیچ به دل نشسته ای ، ز دل نخواهد رفت ...
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم ..
ظاهر و باطن عشاق چو گل یکرنگ است
جان شیرین منى ، بلکه ز جان شیرین تر️
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا...
این خانه ی ویران چه غم از زلزله دارد...
به جز بیچارگی، عاشق ندارد چاره ی دیگر....
شروعِ شادی و پایانِ انتظار تویی ...
گفتم نکنم ناله، جفاهای تو نگذاشت....
کیست به یاد چشم تو ، مست ؟ منم ، منم ، منم ...
سایه ، از ضعف ندارد سرِ همراهیِ ما...
ترسم به نام بوسه ،غارت کنم لبت را ...
گاهی وفاداری به جز تنهایی ات نیست ..
هر دعایی که نکردم به اثر نزدیک است ...
ثُبات عهد گُل،بر دور عیشم خنده ها دارد...
جرمم این است : من خودم هستم !
خاطرات تو چون خون،در رگان من جاری است
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست..!
گاهی بیا و بغضِ مرا بی دوام کن...!