پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلم ابری ست ، کجایی همه ی شادی من؟!...
ویرانه شدم خانه ات آباد کجاییکمتر بزن آهنگ غم انگیز جداییفریاد سکوت من دلخسته بلند استگر چه نرسیده است به گوش تو صداییدر می زنم آنقدر که آخر به روی من در را بگشایی به تمنای گداییشاهی و دلم مهره ی شطرنج توباشدخواهم که تو تنها به دلم راه گشاییباید برسم سهل به آغوش نگاهتباید برسم با تو به یک نان و نواییبی روی تو تاریک شده خانه جانمبر بام دلم کاش که چون ماه بر آییبا خواب و خیال تو خوشم عشق محالمشاید که ت...
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم...
شده پاییز،کجایی؟منم و شیدایی......
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....
دانم که مرا بی خبری می کشد آخردیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟...
با آنکه زِ ما هیچ زمان یاد نکردیای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی ؟...
گره افتاده به کارم کجایی ؟تو و اون چشمات مشکل گشایین...
دلتنگم و باید سراغت را بگیرم ایکاش میگفتی همین حالا کجایی......