جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
کنج ویرانه چشمم ثانیه های خسته انتظار قامتت را می کشند ندا کمیجانی...
مرداب مجازی آبی ارتباط می شود و نیلوفر می شکفد با هر درود با هر دوستت دارمآن سو اگر تو باشی امیراحمد حدادنیا...
سال هاست پای دلتنگی ابرها مانده ام و هیچ فصلی سبز نمی شود زیر پایم مژگان جهانشاهلو...
سفید ی موهایم را نخ می بندم تا کودکانه هایت را بادبادک شوم. دخترم دوستت دارم....
جزیره امدر اقیانوس سکوت دلتنگی ترانه نژادی...
چال گونه ات برموداست در ارزوهای ناپدید خالد بایزیدی...
هزار راه رفت دلم از کدام راه رفته ای؟ آرزو عباسی_پاییزه...
انتظار می کشمنفسهایت راپشت پنجره دل واپسیمحمدرضاافچنگی (م.الف.سکوت)...
دوام نیاوردبا پیشانی یلدابخت پاییز...
چقدر دلش تبر میخواهد درخت وقتی که باغبان زیر پا له می کند شکوفه هایش را....
بر "دار" شبفرش می بافت صبح امید را دلتنگیم...
شیرین کن ته مانده ی فنجانت رابا قاشق لجوج تنهایی ط_محمدخانی...
یلدا را باید تا سپیده دمدر نگاهت نشستخالدبایزیدی(دلیر)...
نگهت داشته امآنجا که « رز » ها رازها دارند...
زیان من ندیدن ناوک مژگانت در بلندای شب...
امروز خداپرنده کوچکی شد که تنهایی ام را می خواند...
یلدای موهایت هرگز مباد بدست باد...
من شعرم را گاهی دم می کنمو با فنجان سفید سفالی انگشت در انگشت به بالکن می روم و هورت می کشم تفاله های ترس را...
رسیده اند دوستت دارم های کال با آمدنت...
می خواستم نفرین اش کنم مریمی باشد در دست های باد مریم سلیمانی_صالح...
آشفته حال می شومکه زکات می دهی قیراط به قیراطیاقوت لبانت را...
آنقدر دورافتاده ام ازتو... بیداد کرده تب در جانم...
در کافه ی قرارمان صندلی خالی نبودنت را فریاد می زند...
آینه خیالت را گیسو می بافد انتظار پنجره کی می آیی...
نزدیک ترین حس دوری دست های گرم تو...
هر روز بیداری ات ضامن زندگی ست طلوع چشمانتموسیقی دریاست ست در برکه ی دلملیحه سمواتی_سما...
درقصر شیرینمى افتد گاهى اتفاق تلخ...
درپس خاطره ها باران بوسه میزند ردپای قدم های تورا...!...
دستان ماه کوتاهنوازش نمی شود گیسوان شب...
کاش حبه ایی قند حل می شددر طعم تلخ روزهای من...
موهاتباد را به بازی میگیردوای به حال من......
می پیچدشاخه ی غمبه پای دلپاییز می کندبرگ برگ تن را...
می زندنبض زندگیاز درخشش گونه های یاسبر شبنم عشق...
چشمانت نور می پاشد در شهر دلعشق طلوع می کند...
هر شب شعر می بافم گرم میشوی و من خیس از باران...
هزار هزار ابر به دنبالم رهایم کن باران شوم...
بیهوده دل به دریا زدی قایقغریق ، نجات نمی یابد...
پرواز داد بغض رود راحباب...
زیبا می رود رود...
به ایست گاه عشق می رونداین راه های آهنی...
رو می کند باران دست کرم های خاکی را که در فرصت متخلل خاک می لولند...
پنبه کرد زمین هر چه رشته بود آسمان...
مادر شدممادرم نشدم...
به دیدگان تماشادارد غرق می شود دریا...
کشتی در بند بندر نه پهلوی اوست...
کمی برفیکمی بارانیکمی پاییزیکمی بهاری ستهوای دلم...
رگ هامان کبودببار خودکار!...
شمعی بیاربرای این شمعدانی ها...
دشت تازه ، هوا نابدلم اماپیش انزوای تلخ توست جزیره!...
رودی برنخاست از بسترو دریاتاابد بی خبر...