شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
رگ هامان کبودببار خودکار!...
بغض کبود آسمان ترکید، و تو خوش شانس ترین ستاره ی دنباله دار شدی ......
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب.روحم درد می کند.احساسم تیر می کشدناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آیدبا روشنایی نمی رود.خاطراتم کبود است....
کبود و سرخ و بنفش و ...هزار رنگ تر از اینجناب جنگ! بفرماجهان قشنگ تر از این...
خیالت بود اشکهایم ...بنفشه؛ دامن کبودش را پهن کرده بودلبهایِ بهار می سوخت.......
مرد خوب همیشه دوجاش باید کبود باشه:یکی چشمش یکی هم روی دستش...صبح که داره میره هرچی خانومش گفت محکم بزنه رو چشمش و بگه رو چشام خانومیشب که میاد یهو محکم بزنه رو دستش و بگه ای داد بیداد یادم رفت......
-دستات چرا کبودن؟!+چیزی نیس،با دیوار دردودل کردم...
تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایقهاصبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید ......