شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خسته ام از چایِ تُرک و تلخیِ نسکافه هااز لبانت استکانی آبِ شیرین دَم بکنارس آرامی...
دلم تنگ است تو را دیدن میایمغمت گل کرده غم چیدن میایمتو کمتر ناز کن ای عشق والااز لبانت بوسه دزدیدن میایم...
سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شداولی برای دیدن تمامی صورت تودومی برای دیدن چشمانتسومی برای دیدن لبانتو بعد تاریکی غلیظ برای اینکهبه خاطر بسپرم همه رازمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام...
دوست دارم آرزوهایم را روی لبانت نقاشی کنم هر بار که بخندی، آرزویی در چال گونه ات میافتدو برآورده میشود. صدیقه بیگلری...
لبانت،از بس خوش رنگ و زیباس...نمی دانم،یاقوت لعل بود یا باغ گیلاس...فرشید خلیلی...
زندگی خوب ست وقتی در تقلای تو باشم!دوست دارم بی هوا ، غرق تماشای تو باشمیک مسافر ، رهسپارِ جاده های انتظارتبی خیال هر خیالی ، مست و رسوای تو باشمقهوه ی تلخی بنوشم با شکر خند لبانتخوب می شد کافه ی دنج غزل های تو باشمپشت مفهوم بلند عشق پنهان ، واژه واژهالتهاب رمز و رازِ هر معمای تو باشمرو کن از عاشق شدن سهمی اگر دارم بجز تبعشق یعنی آیه ای در شرح معنای تو باشممی نویسم بی بهانه تا بخوانی ، تا بمانیدوست دارم شاعر چشمان ...
گر احساس من لبالب از عشق تو لبریز شودبا لبانت با لبم شب زنده داری دلرباستارس آرامی...
می اَرزد آن شراب لبانت به جان منمیخواهم از خدای لبت باخبر شومتا چندَم از حلاوت عشقت حذر کنم؟باید به اعتبار تنت معتبر شومبا عشق تو تمام غمم در اسارت استبا واژه و هجای تو شب را غزل کنم!امشب در امتداد شرابم چه میکنی؟میخواهم این شراب و غزل را بغل کنماز حسّ تو هوای تنم تازه میشودناممکنم ، که آمدنت ممکنم کندمن کافرم و طعمِ نمازم لبان توستمیخواهم آن گناهِ تنت مومنم کندآغوش تو برای جهانم مُقدَّر استاز مرز من گذر کن و در ک...
خواستم وصف لبانت به دو مصراع بکنمواژه ها چون به لبانت برسند مست شوند،ارس آرامی...
خواستم وصف لبانت به دو مصراع بکنمواژه ها چون به لبانت برسند مست شوندارس آرامی...
از تو دلگیرم ولی از زندگانی بیشترآشکارا دوستت دارم، نهانی بیشترعاقلم، دیوانه ام، مستم، چه فرقی می کنددوستت دارم تو را از هر زمانی بیشترگرچه از نازک خیالان تلخکامی ها رواستبر تو می آید ولی شیرین زبانی، بیشترصخره هر اندازه از امواج سیلی می خوردمی شود در صخره شوق میزبانی بیشتربا نگاهت مستِ مستِ مستِ مستم می کنیبا عسل های لبانت می توانی بیشترمثل سایه در کنارت هستم و خوشبخت ترگر برانی عاشقت هستم، بخوانی، بیشتربا شما...
آشفته حال می شومکه زکات می دهی قیراط به قیراطیاقوت لبانت را...
و ای که رنگ لبانت قشنگتر از گل سرخ بیا که با لب زیبای تو قفس بکشم همان قفس که تو باشی و من و دانه و آب و در قفس به زلال تن تو دست بکشم...
مستی لبانت شراب انگورهای نوبریحلال ما که نشد باشد حرام دیگری!ارس آرامی...
چشمانت آکسارلبانت والیومدست هایت مورفینقدم هایت دیازپامیکهو بیا و کار را تمام کن...ایرفتنتسیانور...
کنج لبهایت؛ بنوشیدم خدایی عالی استطعم سرخی لبانت را چشیدم عالی استلمس چال گونه ات با پشت ناخن گاه گاهشهد شیرینت به دندانم گزیدم عالی استدر حریمت ؛ لرزش سیمین تن مستانه اتعطرگیسویت بپیچد بر مشامم عالی استکنج گرم بیکرانت تا کرانهای تن تب دار توتا به اوج لذت و مستی رسیدن عالی استچشم شهلای خمارت دم به دم تا هر سحرهر سپیده تا سحر را با تو دیدن عالی استثریا شجاعی اصل...
فقیه شهر ما چو دید آن لبانت ،فتوا داد زین پس شراب حلال است!ارس آرامی...
مجتهد شهر ما تا چو دید آن لبانتگفت: زین هرچه خورده ای حرامت!!ارس آرامی...
امروزمیخواهم تورامیهمان بهترین صبحانه عالم کنمهزاران بوسه ی آبدارونان داغ آغشتهبه خامه ی لبانتبیدارشو دلبندمبگذار چشمانت غزل عشق رابه نام صبحبر نگاهم جاری کند...
شیرینی لبانت راآنگاه حس کردم که وقتیتورا بوسیدمزنبورعسلی روی لبانم نشستومن درکندوی نگاهتبه تماشای زیباترین گل نشستموتوسینه مرمرین ات رابه شهوانی ترین نگاهمان گستراندیومرابه هرچه گناه بود قهقه خنداندی...
کنج لبهایت برای بوسه چیدن عالی استطعم شیرین لبانت را چشیدن عالی است...
مزه ی سیب بهشتی را نمی دانماماهر جا که تو باشی و بگویی سیب،یک بغل طعم بهشتیاز لبانت می چینم......
مژهایت چترچشمهایت بارانلبانت شعر _در این لحظه ، حتی __بوسیدنت؛خدا را همبه وجد می آورد ......
جمعه هایت را با من پر کنبه اندازه ی یک فنجان قهوه ی تلخکنج لبانت......
نوشتن کار توستکمی بخندحتی شده بی دلیلکه نستعلیق لبانت دیدن دارد...
لب هایت را جلو بیاورمیخواهم چای " پنجشنبه ام " را شیرین میل نمایم درست شبیه طعم لبانت...
صبح های با تونفس در من جان می گیردو به غیرت چشمهایتعشق بر لبانم گل می دهد ... ️️️...
صدایت ساز را می رقصاند ونگاه به لبانت بوسه را مقدس می کند ...!!!...
از سایش لبانت بر لبانمجرقه می زند عشق!و من به دست چینی تمشک های سرخ روی می آورم!شیرین تر از آن چه کامم راشکر ریز می کند، از بوسه های تو ......
تا لبانت باز شدطعمِ عسل، از دست رفت!...
تمام می شوماگر در غیابملبانت چیزی جزدوست داشتن مَراببوسد ...!!!...
و لبانت را چون حسی گرم از هستیبه نوازشهای لبهای عاشق من بسپار......
تو را عاشقانه می بوسمتا با گرمی نفسهایم ، به لبانت جان دهمو با گرمی نفسهایت ، جانی دوباره گیرمدوستت دارم با همه هستی خود ، ای همه هستی منو هزاران بار خواهم گفت دوستت دارم را...