جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
برفمبی صدامی بارم...
چه خوب بود زمستان هروقت می رسیدخانه مان گرم می شد...
ویرانماما هنوزسایه برگهای تو بر دیوارمزرد نیست...
پیدا نمی شوممانند آن درخت درجنگل...
گرگ هم که باشیتنهاییگوسفند ت می کندمهدی علی پور...
شکستی دل رابه سنگ بی مهریاما گل عشقتشکوفاست در دلهنوزفریده نورمحمدی"یگانه"...
به جهنمبگذار در آغوشتبسوزم...
خس تنهای کویر به ز پیچک که به آغوش خسی می پیچد...
هوای ابری ام! بارانی ات را به تن که می کنی ناودانی ها شاعر می شوند...
زندگی شاید صدای کوچه ی غمگین ست که تنهایی زنی را در خود حل کرده است...
ِتو می رویقطار هم احمقانه می برد تو رابر روی ریل هامی میرندمانده حرف هاحرفهاییموازی نبودنتِ...
پر از تنهایی بودایستگاهجا خالی دادندمسافران زندگی...
رفتدلتنگی جا ماندعادت می کنمبه یادگاری ش...
تو را به آفتاب می خوانندجماعتیکه عمرشانبه روزقدنداد...
آموختمبرای فتح کوهباید با سنگریزه هارفیق باشمتنها کافیستپایشان را در کفشم کنند...
ناگهان تمام برگ های تقویمشال زرد پوشیدو پایان کالِ من و تو " رسید "چه رسیدنِ نرسیده ای.......
آسمانِ دل منمهتابی استو توچون ماهدر آن تنهایی......
چک چک می چکد باران،جای خالی لباس هایت را بند رخت هم فهمید....
زن بودن به تنهایی ؛ یک معجزه است!!! بیشتر از این از زنان نخواهید...
دلم پشت دیوار خزان ؛ به زمستان می اندیشدراستی چقدر زمستانیم در همیشه ی جهان...
تابوتمآه درختی استفریاد می زندزندگی را...
پایدار استسامانه دلتنگیتا آمدنت...
اسیر قفسدر خیالآموختمپرواز را...
آخرین دست پاییزکه بر بخوردهمه برگهابازنده اند...
ته جیب پیراهنتآدرسی نخوانده امکاش پیدایم کنی...
گیسویش راباز کردبر دل من رحم کنای باد...
هر پاییزی که می آیدعریان می شومجسمم با باران شسته می شودجوری عاشقم که با هر نگاهتگسترده می شوم...
اهای باد کودکی ام را بادبادک بالا کشید...
تبر خندیدبه اعدام درخت...
جاده چای تلخش رابه انتظار تو شیرین حل میکند...
بلوط شکست ، تختخواب شدشبها صدای گریه ای میاید...
رفتی پاییزهمسایه شد...
رفتن بلد نبودند...پاهای خیابانجدول را ،به آغوش کشیدند...
بستر خیالت ...هر شب زخم بستر میگیرد!...
پاییزبر شانه های انار ریختشاخه می خواهد چکار!...
جنگلی راسر بریدند؛ کاغذها شاعر شدند...
شهریورناردر دامنعروسِ تابستانانداخت...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
اجباری برای رفتن برگها نبودجایی در دل پاییزنداشتند...
باید به دل شناختمهر رانه ماه پاییزیعلیرضا سعادتی راد...
پاییزهمان تابستانی ستکه نگاهیپشت سرش ماند...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
انارهای کالدر انتظار رسیدن دستانت...
دهان پاییزکَساز خرمالوی گونه هایتکه نرسیدهبه انار لبانم...
بال و پَر نداشته ام اماتا دِلت بخواهد،پریده امنیمه شب،از خواب.......
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...
پاییز در راه استبا صدای خش خش برگ های نارنجی ویک موسیقی آرام بخش...
او عروس خیال توو تو داماد خیال من...
بردیم رنجگنج میسر نشدیک بوسه دادگفت" بی حساب شدیم"...
شباهتمن وفرهاددر کندن استاو کوه کند ومن دل می کنم...