پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یعنی می شه یه روزی برسهکه موندنی بشی یه عمری پیشمیه دونه گل صورتی بزنی گوشه ی موهاتو دیوونه شممیخوام ازت باشی پیشم آخه با تو پیر نمیشم..._برشی از ترانه...
ای هَمو شِعرِن که یادُم نیکه توش دِلِی دِلِی میکِردُممی نِشِستُم دِمِ دِریاتو دلِ دِریا سِی میکِردُم هَمو شِعرِن که یادُم نیکه توش اِهِم اهوم میکِردُمقبلِ ای که سیت بُخونُمکِرِ او تِموم میکِردُمدِسِ چِشات دِلِی دِلِی شعر یادُم رَ...تو موهات دست دِلِی دِلِی شعر یادُم رَ...میام تا نزدیک لبات دِلِی شعر یادُم رَ...ای به قُِربون صدات هِی..._برشی از ترانه جنوبی...
بهترین نفس هوای تو ،مد شده سبک چشای توآخ چقد میچسبه دیوونه ،اومدن مسافرت با توچقد همه چی با هم هماهنگه ،پیشمی بازم دلم تنگهمیشنوی صدای قلبامون، روی ضربای آهنگهبیا بریم جنگل موت پیاده روی ،با تو تو عشق میچسبه زیاده رویبزنه روتو بارون و خیست کنه ،حاله دیوونه بودن مربضت کنهبیا بریم جنگل موت پیاده روی، با تو تو عشق میچسبه زیاده روی..._برشی از ترانه...
تو اگه چشات مشکی باشه،مشکی قشنگهتو موهاتو هرجور کنی ،هر شکلی قشنگهپیش تو همه ی آرزوهام خاطره میشنبا تو دیوونه تر از همین الان و همیشممنو همه دیگه به اسم تو میشناسناین خیابونا منو به یاد تو میندازنبرای توئه دلم، شدی مال خودمچقد خوبه که من عاشق تو شدم..._برشی از ترانه...
موهاتباد را به بازی میگیردوای به حال من......
☔️♡ اینایی که ترجیح شون دادی به من بلدن جوری که دردت نگیره، موهاتو شونه بزنن؟! :)دیالوگ رمان بی اسم 🔖ریحانه غلامی (banafffsh) نوشت...
+ تا حالا جایی گم شدی؟ آره... بین پیچ و تاب موهات......
موهاتچه بلند، چه کوتاهفرقی نمیکندگندم زار بعد از درو هم زیباست...
برای موهاتمن عاشق بارونم. عاشق صداش عطرشعطرشعطرش .همیشه از خودم میپرسم چرا عطر بارون فروشی نیست.چرا هیچ عطر فروشی عطر بارون نداره.دست که میبرم تو موهات انگار بارونه. خیس میشم از عطرش از عطرت.موهات امتداد قطره های بارونه.گفتم بارون یاد قمیشی افتادم.فک کن بارون بیاد. تو باشی جاده باشهقمیشی بخونه: بارونو دوس دارم هنوز بدون چتر و سرپناه.تو باشی که بارون نمیخوام.موهاتو دوس دارم هنوز بدون چتر و سرپناه....
موهاتامتداد قطره های بارانآسمان را به زمین آورده ایمرا به آسمان...
یادته چه ذوقی می کردم وقتی موهاتو می بافتم؟دل گره زده بودم به انتهای بافته ی موهاتبه سربرگرداندنتبه بوسه ای کوتاهبه عمقِ بی پایانِ شادیِ چشم هات......
می ترسُم از این کشور خوسیده ی خوشبختبیدار بشُم این طرف مرز نباشیتو خوُ زمین باشُم و بارونی و گندمبیدار شُم اما تو کشاورز نباشیمی ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبهله شُم تو به معماری آوار بخندیآواره بشُم مملکتُم دست تو باشههیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آیدمی ترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشیهی پست کنُم عمر عزیزُم در خونه اتیک عمر کسی در بزنه خونه نباشیایجاد شدی در بدنُم مثل یه بحرانبحران شد...
کاش یه ادکلنی بسازنبوی موهاتو بده...