دلبرت هر قدر زیباتر، غمت هم بیشتر!!!...
دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند صبر کن ، عاشق دیوانه ترت می آید !
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را....
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا چه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات
دلبرت هر قدر زیباتر غمت هم بیشتر پشت عاشق را همین آزارها تا می کند... .
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
ساده عاشق شُده ام، ساده تر از آن رسوا، شُهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است! ️️️
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد
دلخوشیها را هراس رفتنت دلشوره کرد...
گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیست همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست این ستاره به همه راه نشان می داده ست حال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که او خاطراتِ من انگشت نما...
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر... لای موهای تو گم کرد خداوندش را...
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را
تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم ؟ آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم
نه فقط از تو دل بکنم می میرم سایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم
تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی چه ساده داشت مرا هم بلند قامت می کرد
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی هرچه گوید عاشقم... میگویی: اصلا نیستی
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید فن تشخیص نَم از چهره ی گریان سخت است
سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
مرا به خلسه می برد حضور ناگهانی ات سلام و حال پرسی و شروع ِخوش زبانی ات فقط نه کوچه باغ ما، فقط نه این که این محل احاطه کرده شهر را، شعاع مهربانی ات دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا چه وعده ها که می دهی به...
لحظهی بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری باران سخت است...