اندیشه معشوق نگهبان خیال است عاشق نتواند به خیال دگر افتاد ...
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
کودکان دریچه های فردایند آنان از جنس بهارند و همواره از پنجره ی شکوفه پوش فردا به امروز می نگرند به سراغ آنان اگر می روید هشیار باشید ! از دیروز چیزی همراه نبرید!
من نیمی دریا بودم, نیمی خورشید با نیمی از خودم می خواستم نیم دیگر را خاموش کنم اندوه بزرگیست آتش نشانی که در دریا غرق شده است ، سوخته باشد!
تا عشٖق تو در میان جان است جان بر همه چیز کامران است
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم! یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی!
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای... قلب مرا برده به تاراج
راستش آدم هیچ وقت نمیدونه چى مى خواد آدم فکر میکنه یه جور آدم مشخص رو مى خواد و بعد یکى رو میبینه که هیچى از چیزایى که مى خواسته رو نداره و بدون هیچ دلیلى عاشقش میشه....️
دستم ، نه ! اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد…........!
منتظر می مانیم شب به پایان راهش نزدیک میشود ما را هرگز خوابی نیست بیدار می مانیم تا سپیده دمان منتظر می مانیم تا خورشید چکش اش را بر تارک خانه ها بکوبد منتظر می مانیم تا خورشید چکش اش را بر پیشانی های مان بکوبد بر قلب های مان...
من و یار و دل دیوانه ، بساطی داشتیم عقل ِ بیکار بیامد ، همه را بر هم زد....!
عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور میداد کجا شد ای عجب بیما کجا شد دلم چون برگ میلرزد همه روز که دلبر نیم شب تنها کجا شد
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را..!
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
در دلم آرزوی آمدنت میمیرد رفته ای اینک اما آیا باز میگردی؟ چه تمنای محالی دارم؛ خنده ام میگیرد
عشق ما بیرون، پشتِ دیوارها زاده شد در باد در شب در زمین از این روست که خاک و گُل، گِل و ریشهها نام تو را میدانند.......
برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدک در دل من، همه کورند و کرند ...
بسیار سال ها گذشت تا بفهمم آن که در خیابان می گرید از آن که در گورستان می گرید بسیار غمگین تر است سال ها گذشت و من از خیابان های بسیار از گورستان های بسیار گذشتم تا فهمیدم آن که حتی در خلوت خانه خویش نمی تواند بگرید از...
جان پیش کشیم و جان چه باشد ؟ آخر نه تو جان جان مایی..... در دیده ناامید هر دم ای دیده دل چه مینمایی....؟
مردهای خوب هرگز نصیب زن های خوب نمی شوند. چرا که زن ها؛ عاشق مردهای بد می شوند و با مردهای خوب درد و دل می کنند.
عجب دنیایی است در کله پزی ها هم زبان ازمغز گران تر است درست مثل جامعه که چرب زبانها از عاقلان ارزشمند ترند
من گدا و تمنای وصل او هیهات! مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست...
جان پیش کشیم و جان چه باشد آخر نه تو جان جان مایی... در دیده ناامید هر دم ای دیده دل چه مینمایی؟
از عشق تو جز شعر نشد هیچ نصیبم بی آنکه بفهمم، شده یک شهر رقیبم...