پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا چه حاجت اسپند و آیت الکرسی؟فقط همین که تو باشی بلا ز من دور است...
از چپ و راست بلا پشت بلا می آیدو شگفت این که فقط بر سر ما می آید...
در بلا هم می چشم لذات اومات اویم مات اویم مات او...
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم...
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو...
در مسیر تو اگر چه هر بلایی دلکَش استیک نفس مهلت بده؛ این درد اسمش آتش است...
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید...
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید.......
لیلی تو ندیدی که چه با من کردندمردم چه بلاها به سرم آوردند...
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشتبیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت......
هرچه بلا کشیدممن از وفا کشیدم......
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی...
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاستریش باد آن دل که با یاد تو خواهد مرحمی...