مرا چه حاجت اسپند و آیت الکرسی؟ فقط همین که تو باشی بلا ز من دور است
از چپ و راست بلا پشت بلا می آید و شگفت این که فقط بر سر ما می آید
در بلا هم می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
در مسیر تو اگر چه هر بلایی دلکَش است یک نفس مهلت بده؛ این درد اسمش آتش است
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از این من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از این من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید....
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند مردم چه بلاها به سرم آوردند
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشت بیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت...
هرچه بلا کشیدم من از وفا کشیدم...
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با یاد تو خواهد مرحمی