بهار را ببین چگونه از خود می تکاند برگ های فرسوده را تو هم جوانه ای بزن سبز شو! بهار ادامه لبخندهای تو خواهد بود …
بهار زمانی است که تو با منی و شکوفه های احساسم کنار تو شکفته شود عشق من ! بهار تکرار لحظه های بودن توست …
پاییز جایش را به زمستان داد زمستان جایش را به بهار برگها جایشان را به شکوفه ها دادند در این میان جای تو همچنان خالی ست …
بهار بهانه است ! خبر از آمدنت که باشد درختان چاره ای جز شکوفه زدن ندارند
سرماى زمستان تنها بهانه به آغوش کشیدنت بود! مانده ام در بهار، چه بهانه اى بیاورم
و بهار که شد چشم بگشاییم شاید در فصل شگفتیِ خوشآیندِ شکوفه ها گلی را بیابیم در انتظارِ شاهزادهی کوچکش، بی تاب …
و من نیایشی گرم در نجوای شبانه ات می شوم با فانوسی از جنس بهار که روشن می کند تمام تاریکیت را
از تو فروردینی تر هیچ کسی نیست ! حتی بهار هم به خاطر تو جوانه می زند
هیچ می دانی ؟ تا تو در آغوش من گل نکنی این بهار، بهار نمی شود …
ایمان بیاوریم به بهار به عشق، به بوسه … ایمان بیاوریم به انتظار آغوش های بی هوس دنیا جهنم است برای آنهایی که ایمان نیاورده اند !
در آوردن خرگوش یا کبوتر از کلاه یک شعبده باز وقتی تو از لای موهایت بهار را بیرون می آوری !
بهار که شد به دیدنت خواهم آمد آنوقت مرا دوست خواهی داشت با تن پوشی از جوانه ها، گلبرگها و برگهای سبز گلی خواهم شد و به دیدنت خواهم آمد
بهار خود خود شمایی حضرت دلبر!
بهار و این همه دلتنگی ؟! نه … شاید فرشته ای فصل ها را به اشتباه ورق زده باشد …
بهار یعنی بیایی و جای پایت در این خانه سبز شود بهار یعنی در آغوش تو شکوفه بزنم، برسم، بیفتم
آرزو دارم دلتون مثل بهار پرشود از لحظه های ماندگار زندگیتون خالی، از اندوه و غم لحظه های شادمانیتون بیشمار
با هم به تماشای رقص گیسوان رها در بادِ بید مجنون نشستیم، دل های مان بی قرار بود، بهار بود، کنار تو همیشه بهار بود محبوب من
بی زمستان، بهار لطفی نداشت
عطر یک شکوفه ی بهار نارنج ات برای من کافیست بهار، تا آمدنت را به انتظار بنشینم
بهار، زندگی جدید و زیبایی را بر زمین ارزانی داشته است
در پایان هر روز بهار، باید خاک را بوئید.
حیف نیست بهار از سر اتفاق بغلتد در دستم آن وقت تو نباشی ؟
بهار می تواند نام تو باشد وقتی که در همهمه ی سبزِ دلم دوستت دارم هایت شکوفه می زنند
بهار جشن طبیعت است