بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر
بهار با تو زیباست
عطر تنت از هرکجا گذشت بهار شد!
مگر بهار را دزدیده اند که هرچه می رویم به لبخند نمی رسیم ؟
سال نو آمد به یمنِ جشنِ نوروز و بهار سبز بادت حال و پرِ لبخند و نیکو روزگار
در انتظار بهار باش شکوفه اى ، مرا به تو خواهد رساند...
لباسِ سفیدِ زمستان را بهار گلدوزی می کند.
بهار آمد و تو رفته ای ای کاش ای کاش بهار رفته بود و تو می آمدی
برف ها آب می شوند بهار اما کبک ها را سربلند نمی کند
مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید
بهار من بُوَد آنگه که یار می آید
فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست اردی جهنّم است زمانی که یار نیست
به آسمانِ دیوانه ی ماه اوّل بهار می ماند دل!
پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل هایی تا فصل ها بسوزد جمله بهار ماند
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم
نشاط این بهارم بی گل روبت چه کار آید تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید
حسرت تلخ ذغال طرح سبز بهار مهبا یاری
پاییز باشد، پیش من باشی، خودش عیدست! این فصل بر صدها بهار بی تو می ارزد...!
بهار به ایستگاه رسید حوصله ام اما... هنوز، نیمکت نشین پاییز است...
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
میرفت زمستان و چنین گفت طبیعت، دستان تو ،آغازگر فصل بهار است
بهار بدون معشوقه نوبرانه ای ست دردناک فرزانه محمدیان