هوا هوای جدایی هوای تنهاییست ...
خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده .. تو داری ترکم می کنی ، و من ترَک می خورم آرام که فرو بریزم شکوه رفتنت را .
یا خانه تنگ تر شده یا من در خودم جا نمی شوم نفس رفته است نمی آید!
غم آخر بود رفتنت
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردم تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی...
مرا رها کردی و رفتی برای من درد و رنج دادی باز هم من دوستت دارم من باید چکار کنم سوختم اوه خدای من مردم اوه خدای من...
تا که رفتی از کنارم ناگهان باران گرفت ابر هم گویا توان این جدایی را نداشت...
باران گرفته است کنارِ نبودنت باران گرفته است همان جا که نیستی تکرار میکنم که کمی بیشتر بمان تکرار میکنی که نباید بایستی
بعضی وقت ها خدا نجاتمون میده ولی ما جدایی حسابش می کنیم... همیشه جدایی بد نیست... . .
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد
دیروز که رفتی... خدا گریه کرد و همه اسمش را باران گذاشتند...
بعضی وقت ها خدا نجاتمون میده ولی ما جدایی حسابش می کنیم... همیشه جدایی بد نیست..
فردای بدون هم شدن نزدیک است
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی رفتن او را... خودم صدبار جان کندم ولی رفتن صلاحش بود...
کنار میروم من ، با کناری ات کنار نمی آیم !
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست
من و تو کوه شدیم و نمیرسیم به هم
ما که دل کندیم از او دیگر چه فرقی می کند با سگان زرد باشد یا شغالان سیاه