شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هنوزم هروقتیکه حال منومیپرسی یه جورخاصی میشی نگاهت میدزدی خجالتی بودنم حدی داره عزیزم کناربذارشرمت حس نکنم غریبم...
اگر نبوسم حسرت...اگر ببوسم شرم شب خجالت من از لب تو در راه است......
میخواستم که سیر ببینم تورا...؛ نشد! ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!...
بعد از عمری ز تو یک بوسه طلب کردم لیک لب گزیدی و مرا غرق خجالت کردی...
جوری بیا بهار تو را نبیند،خجالت بکشدآخر تو خیلی قشنگی!...
سالی که روبرو عکس پشت سر عکس ادم خجالت کشید ظاهر شود...
اگر نبوسم حسرتاگر ببوسم شرمشب خجالت من از لب تو در راه است ......
اونقدر قشنگ بخند!که بقیه برای گریه انداختنتخجالت بکشن...
تو سهم دیگری بودیو من درگیر رویایتخجالت میکشم از دلکه عمری بازی اش دادم...!...
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
تو سهم دیگری بودی و من درگیر رویایتخجالت میکشم از دل که عمری بازی اش دادم...
شب آخربه او گفتمکه بی شک بی تو خواهم مُردخجالت دارم از رویش که بی او زندگی کردم......