خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق... عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد
«شنبه ها» خلوت اند کافه های شهر تلخی جمعه زیر زبان هاست هنوز...!
بدون تو چه کنم خلوت خیابان را شلوغ کرده ترافیک غصه میدان را
این چه ظلمیست بر من که در خلوت تنهایی ام همیشه یاد آنهایی میفتم که خود باعث این تنهایی شده اند .
دَمی با دوست در خلوت ، بِه از صد سال در عشرت !
میان ما و تو امشب کَسی نمیگُنجد که خَلوتی است مرا با تو در نهان امشب
کس را به خلوت ِ دلِ من جز تو راه نیست این در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانهای بدنام گفتند...