یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
و من هنوز همبه یادتزیر بارانآرام و بی صداخیس میشوم!...
آمدی زیرچترمنه برای همراهی بامنبلکه فقط خیس نشویباران که بندآمدتوهم رفتیبدون خداحافظی...
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
نیمکت/بو می کشد/تنهایی را/پارک/خیس شده است...
خاطرات عطر میپراکنندوقتی شهر خیس میشود....
با صدای گریه ی ابرهاجوانه ی اندوه زدخاطرات خیس خورده ای...