می بوسمت چنان گرم که زمین تا پایان حیات رنگ زمستان به خود نببیند.
تو در قلب من جایی داری که هیچوقت هیچکسی نتونسته داشته باشه
بی خیال سرمای زمستان آغوشت چهار فصل بهار من است....
زیباترین لباست را بپوش! من زیباترین بوسه را آماده کرده ام یلدا در راه است
پایبندم تا پای جان به تمامت
جان من است او
چنان دوستت دارم که کاش کسی این گونه مرا دوست می داشت
مینویسم تو سنجاق می کنم به روی قلبم و تپیدن آغاز میشود
محتاجم محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی
می خواهم تو را این است خلاصه ی تمام حرف هایم
ویران کند مرا شهر دو چشم تو چشمان سبز تو،آمین نگاه تو
جز تو کی میتونه عزیز من باشه
همین که تا آخرش مال من باشی ، کافیه ...
خوشم من با غم عشقت طبیب آمد جوابش کن
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
اسمان به زیبایی ماهش مینازد و من به تو
آب کن قند دلم را، با یک بوسه ی شیرین
تو اگر باشى ، تلخ ترین قهوه جهان هم شیرین است ...
دیگر آوارگی کافیست! می خواهم برای همیشه، ساکن شانه هایت شوم .
تو سیاه چاله ی گونت دل من حبس شد
نیمی از جهان را در چشم هایت و تمام اش را کنج سینه ات یافتم ...
آخ چه خوبه؛ بعد کلی صبر،برسی به عشقت
در عمیق ترین نقطه ی جانم رخنه کرده ای...
آخ هوس بغلتو کردم دلم میخواد چشمامو ببندم و ببینم تو حصار بازوهات قفلم کردی عشقم