آغوش تو فصل ندارد ، همیشه گرم است ...
سرزمین من چشم های تو است مرا محکم در آغوش بگیر این مرگ بی پدر خبر نمیکند...!
زمستان بود من قالبی ازیخ تنم راکه به تن ات سایدم آن قالب یخ آب شد
توراکه بوسیدم من به جاری شدن رودخانه ی عسل دربهشت ایمان آوردم
اگرلمس تن تو گناه است من عاشقانه آن گناه را دوست دارم و نوید آن آتش جهنم رانیز
بوسیدن تو تنها تکراریست ، که تکراری نمی شود
زمستان میان ما ریش سفیدی کرده است... نمی آیی؟!
تو، آرزوی، سالهای نیامده ی منی... برآورده میشوی؟
هر نفسم فدای تو
نصف قلبم مال تو ، نصف دیگش فدای تو
تنهایی رو دوست دارم اما تنها باتو
می بوسمت چنان گرم که زمین تا پایان حیات رنگ زمستان به خود نببیند.
تو در قلب من جایی داری که هیچوقت هیچکسی نتونسته داشته باشه
بی خیال سرمای زمستان آغوشت چهار فصل بهار من است....
زیباترین لباست را بپوش! من زیباترین بوسه را آماده کرده ام یلدا در راه است
پایبندم تا پای جان به تمامت
جان من است او
چنان دوستت دارم که کاش کسی این گونه مرا دوست می داشت
مینویسم تو سنجاق می کنم به روی قلبم و تپیدن آغاز میشود
محتاجم محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی
می خواهم تو را این است خلاصه ی تمام حرف هایم
ویران کند مرا شهر دو چشم تو چشمان سبز تو،آمین نگاه تو
جز تو کی میتونه عزیز من باشه
همین که تا آخرش مال من باشی ، کافیه ...