شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
کاش، تا حالمان خوب شود، برای مدتی هم که شده جمعه نشود...!...
امروز زنی را دیدمبوسه از لبش می چکید.خدا را شکر!پس هنوز مردی هست که عاشقانه می بارد......
می توانی بی اینکه بپرسی چرادوستم داشته باشی؟و موهایت رابه بادی که از لای انگشتانم عبور می کندقرض بدهی؟می توانی به نامم تکیه کردهلباست را مرتب کنیقبل از سلامآب گلویت را قورت بدهیو با صدایتهزار نت به گلوی سه تار بریزی؟عزیزم!همه می دانند از دهانتصدای بوسه می آیدو چشمهایتسکوت را به دریا تحمیل می کندخوش به حالت که زنیو خوش به حال منکه دوستت دارم!...
چقدر می ترسم تو را نبوسیدهاز دنیا بروم اصلن کجامی توانم بروم؟وقتی می دانم تمبرهاتا لبان پاکت را نبوسندبه هیچ کجا نمی رسند!...
کاش می شدصدای تو را بوسید...
- می آیی ، مینشینی رویِ خیالمتنم بویِ شرجیِ شمال میگیردتویِ جاده هایِ گیلان...مرداد میشویگرم رویِ صورتم مینشینیتشنگی ام را به زلالِ دستانت میسپارمخنک میشوم چون نسیمِ نمناک جاده هایِ ماسوله ...دست به باد میدهماز عطر خنک باد ، دلم تاب تاب بهانه ات را میگیرد ...میلغزد در امتداد مسیری که شاید تو روزی با من ،با خیالماز آنجا عبور کرده باشی .....مینشینم کنارِ قُل قُلِ سماورتنم گُر میگیرد تویِ مرداد تابستانه...دلم میجوشدعش...
نزدیکت می شومبوی دریا می آید..دور که می شومصدای باران !بگو تکلیف ام با چشم هایت چیست ؟لنگر بیاندازم عاشقی کنمیا چتر بردارم و دلبری کنم ؟!...
زمستانمیان ما ریش سفیدی کرده است...نمی آیی؟!...
پاییزفصلِ خوبی برای دور شدن نیستو جاده ها رفیقِ خوبی نیستندباران که می گیرددهانشان می لغزدو خاطرات ات رالو می دهند!...
کودک که بودم ، وقتى زمین مىخوردم مادرم من را مىبوسید ، تمام دردهایم از یاد مىرفت ...دیروز زمین خوردم ، دردم نیامد اما تمام بوسههاى مادرم یادم آمد ......
کمتر زنی را دیده امکه هنگام عبور از خیاباندست مردی را نگرفته باشدحتی در خیالش......