کاش، تا حالمان خوب شود، برای مدتی هم که شده جمعه نشود...!
امروز زنی را دیدم بوسه از لبش می چکید. خدا را شکر! پس هنوز مردی هست که عاشقانه می بارد...
می توانی بی اینکه بپرسی چرا دوستم داشته باشی؟ و موهایت را به بادی که از لای انگشتانم عبور می کند قرض بدهی؟ می توانی به نامم تکیه کرده لباست را مرتب کنی قبل از سلام آب گلویت را قورت بدهی و با صدایت هزار نت به گلوی سه تار...
چقدر می ترسم تو را نبوسیده از دنیا بروم اصلن کجا می توانم بروم؟ وقتی می دانم تمبرها تا لبان پاکت را نبوسند به هیچ کجا نمی رسند!
کاش می شد صدای تو را بوسید
- می آیی ، مینشینی رویِ خیالم تنم بویِ شرجیِ شمال میگیرد تویِ جاده هایِ گیلان... مرداد میشوی گرم رویِ صورتم مینشینی تشنگی ام را به زلالِ دستانت میسپارم خنک میشوم چون نسیمِ نمناک جاده هایِ ماسوله ... دست به باد میدهم از عطر خنک باد ، دلم تاب تاب...
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید.. دور که می شوم صدای باران ! بگو تکلیف ام با چشم هایت چیست ؟ لنگر بیاندازم عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟!
زمستان میان ما ریش سفیدی کرده است... نمی آیی؟!
پاییز فصلِ خوبی برای دور شدن نیست و جاده ها رفیقِ خوبی نیستند باران که می گیرد دهانشان می لغزد و خاطرات ات را لو می دهند!
کودک که بودم ، وقتى زمین مىخوردم مادرم من را مىبوسید ، تمام دردهایم از یاد مىرفت ... دیروز زمین خوردم ، دردم نیامد اما تمام بوسههاى مادرم یادم آمد ...
کمتر زنی را دیده ام که هنگام عبور از خیابان دست مردی را نگرفته باشد حتی در خیالش...